۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

شوخی با سردبیر








در ینگه دنیا هر دانشگاهی یا دانشکده ای برای خود چیزی به عنوان نماد (mascot) انتخاب می کند که همان نشان اقبال یا نظر قربانی خودمان باشد. به عنوان مثال  نماد دانشگاه صنعتی  جورجیا یک زنبور عسل  است. هر جا عکس زنبوری دیدید که در کنارش GT نوشته شده بدانید زنور عسل  Georgia Tech یا دانشگاه صنعتی  جورجیا است.







نماد زنبور عسل  را در جای جای دانشگاه می توان دید. برخی از اماکن تجاری شهر آتلانتا، بویژه  رستوران ها نیز مجسمه ها یا کاریکاتور هایی از زنبور عسل  در حالات مختلف را به معرض دید مراجعه  کنندگان گذاشته اند. علت اصلی اینکار به گفتهء خودشان بخاطر  احترام به دانشجویان و اساتید دانشگاه است. البته در فارسی سلیس آنرا به "جلب مشتری" ترجمه می کنند و در لهجهء اصفهانی به آن "خر کردن ملت" می گویند.



دانشکدهء مهندسی دانشگاه تورونتو ، نماد توپ را برای خود برگزیده است. البته توپی که در توپخانه پیدا می شود نه توپ ورزشی. عکس این نماد را میتوانید در زیر ببینید.







حال میرسیم به اصل مطلب چون اینها فقط مقدمه بود. اگر چه از اصل مطلب طولانی تر شد.

قضیه از این قرار است که دانشکده مهندسی دانشگاه تورونتو نشریه ای تحلیلی علمی دارد بنام توپ (CANNON) که وبسایت آنرا می توانید در اینجا مشاهده کنید:







 یکی از پسر های خوب که سردبیر نشریهء مزبور است، آنچنان وقت خود را وقف این نشریه و سایر امور دانشجویی کرده که برای خانواده وقتی باقی نگذاشته است. بهمین دلیل جشن تولد وی که قرار بود در چهاردهم مهر ماه انجام شود ، با یکماه تأخیر در اواسط آبان انجام شد.




از اینرو ، و بخاطر اینکه حق مطلب به درستی ادا شود ، در کارت تبریکی که به همین منظور تهیه کرده بودیم شعر زیر را نوشتم تا ضمن شوخی با سردبیر ، رابطهء او با "توپ" در تاریخ ثبت شود:

اشکان!

ای مرد پرتوان جوان!

ای سردبیر گاهنامهء دانشمدار "توپ"!

در کارزار علم 

با ارتجاع جهل 

توپ تو پر خروش 

                      - بادا 

زآن  عدو  خموش.





مسعود 

آبان ماه ١٣٩٢

     


۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

شب اندوهبار



ز دست  این شب  اندوهبار  نالانم 

                              حدیث  صبحدمان در پیاله می خوانم 


پیاله بهر دل داغدیده درمان نیست 

                              سبو بیار که شاید  در اوست درمانم 


به پرده حضرت ساقی و دست ما کوتاه 

                            که درب میکده چندیست بسته دربانم 


به جان ساده دلان بوی نفت شد آجین 

                            از این  حقیقت  بس تلخ  آزرد  جانم 


دلم ز  زاهد زربفت  پوش خونین شد 

                        که زور گیر نشانده است بر سر خوانم 


خریم خواند ، به احمق لقب نهاد و نفهم 

                        سرسه واژه به هم دوخت تا کند  خانم 


مرا  چه با صفت خان و "خان" نادانی 

                       که خلق  داند  و دانی  نه این  و نه آنم  


گذشت آنچه گذشت  این زمانه هم گذرد 

                      به صبر  غوره  مبدل  کنند ،  می دانم 


شب سیاه غمم دیر و زود می گذرد  

                          فرا رسد   سحر    آشنای    شادانم 


مسعود



۱۳۹۲ مهر ۲۷, شنبه

اولین فرود S






اولین فرود S


در دوران دبیرستان یکی از ورزش ها و سرگرمی های ما کوهنوردی در کوه های اطراف اصفهان بود. نزدیک ترین کوه ها به شهر یکی کوه صفه است که درست در جنوب غربی شهر واقع شده و این روز ها دیگر چسبیده به شهر به حساب می آید ، و دیگری کلاه قاضی که کمی جنوبی تر در اوایل جادهء شیراز واقع شده است.

یکی از بچه های مدرسه بنام علی که یکی دو پیراهن بیشتر از ما پاره کرده بود و یک سالی از ما بزرگتر بود نقش مربی و راهنمای ما را داشت. او گاهی در برنامه های هیات کوهنوردی اصفهان شرکت می کرد و اطلاعاتش از کوه و کوهنوردی بهتر از ما بود. غیر از برنامه های چهار پنج نفره که با بقیهء دوستان میرفتیم، من و علی برنامه های دو نفرهء زیادی اجرا می کردیم.

یک بار که دو نفره به کوه صفه رفته بودیم گفت امروز می خواهم کمی کار فنی انجام دهیم. گفتم مگر تا حالا کار ما غیر فنی بود؟ گفت نه این اصطلاحی است در کوهنوردی که برای سنگنوردی با استفاده از طناب و میخ و کارابین  و سایر وسایل استفاده میشود. گفتم بگرد تا بگردیم.

همین طور  که در بارهء صعود فنی و جزئیات آن صحبت می کردیم رفتیم تا به بالای دیواره ای رسیدیم که در ضلع  شمالی کوه درست جنوب پادگان فرح آباد (که حالا گویا پادگان دستگرد نامیده میشود) قرار دارد.

در آنجا کوله را باز کرد و طناب و میخ و کارابین  را در آورد. سه میخ در قسمت مسطح بالای دیواره در شکاف سنگ ها کوبیدیم بطوری که یک مثلث را تشکیل می دادند. سه کارابین به میخ ها وصل کردیم و طناب را از کارابین ها گذرانده و به هم گره زدیم . علی قسمت باقیماندهء طناب ر ا که به صورت حلقه بود برداشت و از بالای دیواره به پایین پرتاب کرد.

دیوارهء مزبور حدود سی چهل متر ارتفاع داشت و حدود سه چهار متر آخرش شیب منفی پیدا میکرد. به این ترتیب در هنگام فرود سه چهار متر آخر میبایست بدون تماس با سنگ انجام شود. جادهء مالرویی تقریبا افقی به عرض حدود یک متر از سمت غرب کوه به پایین دیواره  امتداد می یافت که در اثر عبور کوهنوردان و مردمی که به کوه می آمدند ایجاد شده بود. آنطرف جاده ، شیب بسیار تند سنگی به سمت پایین وجود دشت که اگر انسان از جاده به آن سقوط می کرد تکه بزرگش گوشش می بود. به دلیل شیب  منفی پایین دیواره ، عرض جاده در این قسمت حدود دو متری می شد.

لازم به ذکر است که این دیواره در قسمت غرب کوه قرار دارد. رفت و آمد در آن بسیار کم است و با دیواره شمال شرقی که بالای پارک صفه قرار دارد متفاوت است.

 سرتان را درد نیاورم، علی یک پا را اینور طناب گذاشت و یک پا را آنور.بعد طناب را از پشت سر گرفت و آورد جلو و از روی دوشش به عقب  انداخت بطوریکه طناب ازوسط پا رفته بود عقب ، ران را دور زده از روی شکم و سینه به شانهء مخالف رفته و در نهایت از پشت رفته بود پایین. به این ترتیب وضعیت طناب روی بدن شبیه حرف S انگلیسی میشود. نامگذاری فرود S هم از همین روست.

 بگذریم ، با یک دست قسمت جلو  و با دست دیگر قسمت عقب  طناب را گرفت و گفت اینطوری می روی عقب. وزنت را بیانداز روی طناب. خواستی بروی پایین طناب را کمی شل کن. خواستی بایستی طناب را سفت بگیر.

ما اگر چه آبادانی نبودیم و عینک ریبن هم نداشتیم با اینحال خودمان را خدای کوهنوردی قلمداد کردیم و گفتیم: همین! گفت همین. میخواستیم بگوییم اول بهتر بود یک دیوارهء دو سه متری را امتحان میکردیم بعد میآمدیم سر وقت دیوارهء چهل متری آنهم با شیب  منفی در انتها. لیکن پیش خود گفتیم از ما بعید است که جا بزنیم. عین قرقی پریدیم روی طناب و آن را از زیر ران چپ  رد کردیم از روی شکم و سینه و شانهء راست عبور دادیم و با یکدست از جلو و با دست دیگر از عقب طناب را چسبیدیم.

همانطور بالای دیواره بودیم کمی بدن را به عقب متمایل کردیم دیدیم اتفاقی نیفتاد. وزن را بیشتر روی طناب انداختیم دیدیم همه چیز تحت کنترل است. یواش یواش رفتیم عقب تا به لبهء سنگ رسیدیم. پا ها را یکی پس از دیگری روی لبهء دیواره گذاشتیم و طناب را کمی شل کردیم تا کم کم پا ها عمود بر دیواره قرار گرفت. طناب جلو دیگر روی زمین قرار داشت و با لبه دیوارهء  سنگی در تماس بود. 

علی داشت چیز هایی در تائید درستی کارهای ما میگفت ولی ما فکر می کردیم پایین را نگاه کنیم یانه. می ترسیدیم اگر نگاه کنیم منصرف شویم. شروع کردیم آرام آرام پایین رفتن. دیدیم مثل اینکه چندان مشکل هم نیست. سرعت را بیشتر کردیم دیدیم همه چیز تحت کنترل است. شروع  کردیم جفت پا پریدن. زانو را خم میکردیم روی دیواره و با فشار مختصری خود را از سنگ جدا میکدیم و در عین  حال طناب را شل میکردیم.

دیگر فراموش کردیم در کجای جهان آویزانیم. تند و تند جفت پا میزدیم و با هر پرش دو سه متری میرفتیم پایین. اواسط دیوارهء  را رد کرده بودیم که یکباره احساس کردیم چیزی ران ما را نیش زد. توقف کردیم و دیدیم بوی پلاستیک سوخته هم بلند شد. همین طور  که از درد به خود مپیچیدیم حواسمان به طناب بود که از دستمان در نرود و فکر میکردیم که چه شده. با توجه به درد ران متوجه شدیم که در اثر  سرعت زیاد و اصطکاک طناب با شلوار ما که از جنس داکرون بود شلوار و ران با هم سوخته بود.

  با حال نزار  وسط  دیواره مانده بودیم نه راه پس داشتیم نه راه پیش. می خواستیم علی را صدا کنیم ولی گفتیم وسط این دیواره چه کاری از عهدهء او بر می آید؟ چند دقیقه ای صبر کردیم , دیدیم هیچ چاره ای جز پایین رفتن نیست. ولی با هر حرکت جزیی از درد به خود مپیچدیم. جای طناب را روی رانمان کمی اینور آنور کردیم تا درد آن کمتر شود و بصورت میلیمتری پایین رفتیم تا به قسمت شیب منفی رسیدیم.

در اینجا , چون وزنمان دیگر صد در صد روی رانمان بود دردمان بیشتر بود  ولی خوشحال بودیم که به آخر دیواره رسیده ایم. به پایین نگاه کردیم و با کمال تعجب دیدیم که طناب کوتاه است و به پایین دیواره نرسیده است. تقریبا" دو متری با زمین پایین دیواره فاصله داشتیم. جای دشمنتان خالی , درد ران یکطرف و آویزان ماندن بین زمین و آسمان هم یکطرف. می ترسیدیم بپریم پایین ولی بدلیل نزدیکی به پرتگاه نتوانیم خودمان را نگهداریم و سقوط کنیم. 

چاره ای جز کمک خواستن نداشتیم. با تمام قوا علی را صدا کردیم ولی خبری نشد. ظاهرا" او خوش خیال بالای دیواره نشسته بود و منتظر بود بعد از فرود برویم بالا و به وی ملحق شویم. دیواره هم مانع  از آن بود که صدای ما به او برسد. هیچکس دیگری هم در کوه نبود.

وقتی از آمدن علی نا امید شدیم , تنها چیزی که به ذهنمان رسید این بود که حالت آونگی به خودمان بدهیم وطوری  بپریم که نزدیکتر به دیواره و دور تر به پرتگاه باشیم. همین کار را هم کردیم و اگرچه دست و پایمان  دراثر افتادن روی سنگها دچار کوفتگی شدند ولی به دره سقوط نکردیم.

طولانی شد تا همین جا بس است. 

عکس فوق از سایت گروه کوهنوردی یاوران کوه اصفهان عاریه  گرفته شده است. با توجه به اینکه کوه آتشگاه در دور دست دیده میشود , این عکس باید مربوط به دیواره های نزدیک به محل وقوع این حادثهء تاریخی باشد.
مسعود

مهر ماه ١٣٩٢


۱۳۹۲ مهر ۱۸, پنجشنبه

برابر نهاد






شب 

می بالد ازفراز غرور غروب روز.

آنگاه 

می ایستد به کبر 

بر شانه های بودن 

مغرور از سیاهی و بر نور کینه توز.  





بوی گس سترون بودن 

در پردهء سکون

در لابلای آتش ، 

                   - آب ، خاک ، باد  

عطرمشام پرور مام وجود 

آن رازیانه بوی شدن را 

در برگ های گمشدهء خاطرات خویش 

می آورد به یاد.




اینک 

مام شدن گرفته پر و بال روز را 
   
تا برنهاد سادهء دیروز

با اخگر منور باروتی فلق   

آتش زند به خیمهء تاریک سست شب 

وین پر غرور گشته برابرنهاد را 

آرد به زیر سیطره همنهاد خویش 

در چشم آشنا 

با داغ نیمروز. 




مسعود

مهر ماه ١٣٩٢

۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

فرصت کم است







فرصت کم است 

حجم زمان اسیر هیاهو است.

زنجیر روزمرگی  

بسته است دست و پای.



در دل امید گاه فراغ 

لختی سکوت 

بوی هوای تازه 

آبی روان 

رقص نگاه 

بر آب ، سبزه

مرغان آشنا 

دار و درخت باغ. 



مسعود
مهر ١٣٩٢

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

خندهء ظریف: در حاشیهء لبخند های حسن و جواد در نیویورک


خندهء ظریف

 در حاشیهء لبخند های حسن و جواد در نیویورک 



حسن  می خندد  و  خندد  ظریفی 

                                    جواد است این که می خواند حریفی 

نفس کش خواهد از سایت توییتر 

                                    به   دنیای   مجازی   می دهد    قر 

توییتر  چاله ای   کنده   برایش 

                                     نشسته  صبح  تا  شب  زیر  پایش 

ز چاله  باز افتاده است  در چاه 

                                به "رخنامه" است هر شب تا سحرگاه 

خلایق را به فیلتر کرده دلخون 

                                  ز فیلتر خود زده چندی است  بیرون 

جواد است این و لبخند است کارش 

                                    به  دنیا   این  بود   دا ر و  ندارش 

گرفته  دست "هیگ" و  محو دیدار 

                                   در این فکر است: خوابم یا که بیدار 

جواد و "جان"  کنار هم  نشستند  

                              ز "جان" جان بر جواد جان است لبخند 

کنار پای "اشتون" پاش جفت است 

                            ظریف است این و او خیلی زمخت است

چو دستی  قفل  کردی  بر "بنیتو"

                                   "بنیتو"  نیز  قفلیده  است   بر  تو 

"مری بیشاپ" وزیر استرالیا است 

                                   مزن  قهقه  که  او غرق تماشاست  

جواد جان! جان من  لبخند  کم کن 

                                 لبت  را  جمع  گاهی  هم  به غم کن 

حریف  ار چهره  پر لبخند   بیند 

                                     کلاهش  بر  سر  طاست   نشیند 




  جواد و هیگ وزیر خارجهء انگلیس 

جواد و جان کری وزیر خارجهء آمریکا 

جواد و اشتون وزیر خارجهء اتحادیهء اروپا 

جواد و بنیتو وزیر خارجهء ایتالیا 


جواد و بیشاپ وزیر خارجهء استرالیا 



مسعود

مهر ماه ١٣٩٢

با تشکر از دویچه وله بابت عکس های این صفحه





۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

خنده


خنده 



خندیدی و خندیدم ، لبخند تو چون دیدم 

                              لبخند تو چون دیدم ، از خند تو خندیدم

دیروز  گل لبخند ،  شادی  به دلم آورد

                             افسرده مباد ار دل ،خود شادی جاویدم

بردیدهء من منشین، زامروز دگرغمگین 


                           حتی اگرم دیدی ، غم  خوردم  و باریدم

از مهر تو ماه امشب، افتاده به تاب وتب


                           چون با تو بیالایم ، هم ماهم و خورشیدم 

یاد آر  زمانی را ،  کان دوست  نا  دانا 

  
                            با سیلی  دستانش ،  نفرت زده  بوسیدم 

آنگه که زمردم دور، شلاق شدم محشور 


                           بر گرده و پا و سر ،  از عشق  بباریدم


دیدم همه شب آزار،هرسوی چو بد دیوار 


                        شد صبر خدا لبریز ، با بحر چو  سنجیدم



شب ار ز نفس افتد ، هم سنگ غمم  سفتد

                       خوشحالم ازاین بابت، من نیز چو کوشیدم





مسعود 
مهر ١٣٩٢  



   
      



  





۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

اردو کشی

اردو کشی


پس از اینکه رئیس جمهور منتخب جنبش سبز را به اردو کشی تشبیه کرد ،  عده ای از خلائق شروع  کردند به آوردن اشعاری  از شعرای بزرگ در خصوص اردوکشی. پس از آن  هم دست بردن در اشعار و جا دادن "اردو" و "اردوکشی" در آنها باب شد،  به طوری که در حال حاضر چیزی نمانده مثنوی هفتاد من شود.

ما هم که نمی خواستیم مساله را بزرگ کنیم ، مدتی سکوت اختیار کردیم لیکن دیدیم قضیه به اندازهء کافی بزرگ شده و سکوت ما چیزی را تغییر نمی دهد، بلکه ممکن است رئیس جمهور منتخب فکر کند که ما از قافله عقب افتاده ایم. لذا خطاب به وی گفتیم که حسن جان تو یکی بودی و با "اردو کشیت" دل خلق را بردی اگر دو تا بودی چه می کردی:

تو یگانه ای و "اردوکشیت" ز خلق دل برد 

دل ما دو نیم کردی  به میانه  ار دو  بودی

لیکن از آنجا که نمایندگان مجلس که بسیاری از آنها چندان هم منتخب نیستند، از اردو کشی حسن جان ناراحت شدند, یاد کلید حسن افتادیم که باید برای حل مشکلات مردم به جان نمایندگان مجلس بیافتد و ناراحتی آنان را دو چندان کند. تصور اینکه نماینگان یک دست را سپر پشت کرده و با یک دست به سر زنند دشوار نیست :

کلید "اردوی" کابینه چون به مجلس شد 

زدند   جمله وکیلان به سر  که "واقفلا"


مسعود

شهریور ١٣٩٢

۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

شب



شب 



بلور سینهء  دل  گر حریم  نام  من است 

                        چه باک همچو شبی گر برون ز پیرهن است 


اگر چه دیدهء اغیار شور و بد یمن است 

                              دم غنیمت ما را نه جای این سخن است 


به نام مهر به موج افکنیم هستی خویش 

                         کفی که سر زده از خشم موجمان کفن است 


شب است و شیون دل تا کرانه ها نرسد 

                             چرا که موج به بلعیدنش همه دهن است 


به  یاد  آر شبی  بر کرانه  می خواندی 

                            هجوم بحر  مرا جنگ دیو و پیلتن است 


به دام موج گرفتار و شب چو قیر سیاه 

                              امید  تکهء  چوبیم  قصهء  کهن  است 


مسعود
مرداد ١٣٩٢


۱۳۹۲ مرداد ۳۱, پنجشنبه

تعبیر خواب


تعبیر خواب 




خوشحالم و غمگینم ، زین پرده که می بینم 

                               خوشحال ز لبخندی ، روی  غم   دیرینم 


بر سینهء غم  نامم ، شیرین  نشود  کامم  

                           شهدی به سرابست این ، در چشم نظر بینم 


باز آ  به  سر کویم ، تا  قصه  ترا گویم 

                              هفتاد کرورم  بیش ، حرف  دل مسکینم 


از  دیده  گشایم  در ، بر لالهء  بازیگر 

                           هرصبح چو بر خیزم ، خوشبخت ز بالینم 


لبخند  شقایق را ، چیدم  به  دل صحرا 

                             زین روی  تبسم شد ، هم  دینم  و  آئینم 


روزی که ننالد کس ، از جور کس و ناکس 
  
                         جشن دل  و تعبیر ، خواب  خوش  دیرینم 


مسعود

مرداد ١٣٩٢



۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

شوخی با استاد

شوخی با استاد



 سال تحصیلی ١٣٥١ - ١٣٥٠ بود. درس ریاضیات مهندسی ١ داشتیم و استاد مشغول تدریس معادلات دیفرانسیل بود. حدود ٢٠٠-١٥٠ نفر دانشجو در یکی از تالار ها مشغول نت بردای از گفته های استاد و فرمول های روی تختهء سیاه بودند.تختهء سیاه که طولش  شاید  از ١٠ متر هم بیشتر بود پر شده بود از فرمولهای ریاضی و معادلات دیفرانسیل. 

من و زنده یاد مصطفی (دقیق همدانی) که اهل نت برداشتن نبودیم طبق معمول در ردیف آخر نشسته , پا ها را روی صندلی ردیف جلو گذاشته و مشغول صحبت های خودمان بودیم. 

ما که تمام سالهای دبیرستان را باهم گذرانده , هر دو در رشتهء برق دانشگاه صنعتی پذیرفته شده و در خوابگاه در یک اتاق زندگی می کردیم , زبان یکدیگر را خوب می فهمیدیم و برای انتقال افکار نیازی به توضیح واضحات نداشتیم.

نیم ساعتی از شروع  کلاس گذشته بود و بجای استاد ما خسته شده بودیم. در این بین شخصی در تالار را باز کرد و از استاد اجازه گرفت و اسامی دو نفر را خواند و گفت این دو نفر هر چه سریعتر به ادارهء آموزش مراجعه کنند. استاد نگاهی به جمعیت کرد و چون کسی بلند نشد رویش را به سمت تابلو برگرداند که به ادامهء درس بپرداژد. 

من که در شوخی گرفتن جدی ترین مسایل زندگی ید طولایی دارم , نیم خیز شدم و به مصطفی گفتم: "برویم؟" او هم بلافاصله قضیه را گرفت و بلند شد. هر دو خونسرد و با تظاهر به اینکه آن دو نفریم,  از ردیف آخر راه افتادیم به طرف در (که آن جلو در کنار تختهء سیاه بود.) بچه ها که صدای پای ما را شنیدند برگشتند عقب و با دیدن ما زدند زیر خنده.

استاد با شنیدن صدای خندهء بچه ها رویش را به سمت کلاس برگرداند تا ببیند چه شده, و دید دو نفری که از طرف ادارهء آموزش احضار شده بودند دارند می روند ولی از علت  خندهء بچه ها سر در نمی آورد.  طبیعی است که استاد اسامی این همه دانشجو را نمی دانست.

ما هم بدون توجه به خندهء ممتد بچه ها آرام آرام رفتیم تا جلوی تالار و از درب خارج شدیم. در را پشت سر خود بستیم لیکن هنوز خندهء کلاس را می شنیدیم.

با اینکه سالها از آن واقعه  می گذرد, فکر می کنم هنوز یک عذر خواهی به آن استاد عزیز بدهکارم.


مسعود
تابستان ١٣٩٢ 

۱۳۹۲ مرداد ۱۱, جمعه

HOPE



HOPE



In the dark dark fright

of the long long night

singing burden 

has taken its toll

on the rooster's crow

and the vital sign

is leaving the lantern's glow



A little more patience

                                         -for God's sake                                          
The breeze is gone 

climbing the mountain

to call the dawn



Masoud Kashani
Jan. 23rd, 2013

۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

یادها وخاطره ها







یادها وخاطره ها

یاد داشت زیر را جواد عزیز -یکی از جوانان قدیم- نوشته که ضمن تشکر از وی عینا" جهت اطلاع دوستان نقل میکنم:

زمستان سال53  دانشگاه به علت اعتصاب تعطیل بود و من در قزوین بودم. روزپنجشنبه طبق برنامه ای که قبلا"برنامه ریزی شد ه بود  برای  صعود به توچال به تهران رفتم، لیکن به علت بدی آب وهوا برنامه لغو شد.

روزشنبه خبر آمد که تعدادی از کوه نوردان روی قله توچال(که همیشه بادشدیدی دارد) دچار کولاک شده وبرنگشته اند .ازلحظهء پخش خبر،  گروه های کوهنوردی دانشجویی وآزاد بودند که سراسیمه راهی دامنه های توچال شدند.  شب در پناهگاه شیر پلا بودیم ازگروهها وسلیقه ها وگرایشهای مختلف درکنار هم که تنها دغدغه شان پیدا کردن مفقود شده ها بود. یازده کوهنورد از گروه کوهنوردی.....(اسم گروهشان یادم نیست) پس از صعود به قله موقع برگشت در فاصله کمی از قله دچار کولاک شده و زمین گیر میشوند.

نیمه های شب روز دوم جستجو چند نفر که دست از جستجو بر نداشته بودند خبر پیدا شدن اجساد آنها را آوردند.با روشن شدنٍ هوا اکیپها براه افتادند. بیش از دویست تا سیصد کوهنورد دامنه توچال سفید پوش را اشغال کردند.

 ده کوهنورد با ارادهای استوار وآرام در کیسه های خوابشان آرمیده بودند به امید آنکه با طلوع خورشید از خواب بیدار شوندهرکدام از اجساد را که همچون مجمسمه ای ازسنگ خارا بودند ، حدودآ" بیست نفر طناب پیچ کرده وبطرف پناهگاهٍ شیر پلا حرکت دادند.

هوا آفتابی بود وجمعیت انبوه. چون امکان سقوط بهمن در مسیر وجود داشت سعی میشد حرکت به آرامی وبا فاصله انجام شود. یکی از یازده نفر که به علت نداشتن دید کافی به لبه شیب نزدیک شده بود ظاهرا" سرخورده وبه ته دره رفته بود وجنازه اش بعد از آب شدن برفها پیدا شد.البته شرح این ماجرا در این مجمل نمی گنجد.

 همه کسانی که در اون سالها با کوه سرو کاری داشتند اون واقعه را هرگز فراموش نمیکنند همانطور که این روزها را فراموش نخواهند کرد.

یاد همه جانباختگان کوهستان گرامی باد.


مرداد ١٣٩٢

۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

فاصله




فاصله 




با خاطرات کوی صفا 

وآن چهرهء گشاده و خندان مادرت 

آن زن که بود مادر من های بیشمار 

وآن دعوتش به دیدن کرسی 

در سالهای دور 

پیوند می خورم. 




دیروز بود ،

 انگار

         - یا هم اینک 

در غیبت غمین تو مشتاق ، کنجکاو 

با بهره از بهانهء کرسی 

آرام می روم ، که ببینم 

آنجا کجاست 

                - که چندیست 

ماوای خلوت مردی 

بیگانه آشناست. 




در زیر پوست می دود انگار 

گرمای مهربانی  

و اندر میانه هیچ ، هیچ ، هیچ 

                                   - جز کتاب

این من!

حیران ز بعد فاصله 

از بوم روزمرهء کوخی 

در باور غریزی این دختر جوان 

تا بام رازوارهء کاخی 

ز اندیشه های نو 

بوی حضور واژهء از خود گذشتگی

در لابلای متن دلاویز هر کتاب 

بر این مشام شیفته دلچسب می وزد. 




آه  این چه غیبت است

                           - که عریانی فضا 

سنگینی حضور ترا 

بر جسم خود ، تهی 

احساس می کند.

           
            * * * 

نازک نهال دختر دیروز 

اکنون زنی است 

با خاطرات خندهء پنجاه و یک بهار 

با تلخی مکرر پنجاه و یک خزان 

گویی  خزان گرفته درختی است 

دل نا گران ز ریزش هر برگ 

هر دم اسیر باد. 

باری ،  

این طفل ترد پیکر دیروز 

قلبش به خاطرات حضور تو می تپد 

وین پر خزان درخت 

تا رقص برگ آخر جانش  

بر شاخه های تن  

مستی ز بوی سرکش مردانهء تو را

آن عطر آشنا  

در خاطرات کرسی و انبوهی کتاب 

تیمار می کند. 



مسعود

خرداد  ١٣٩٢


۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

ما کجاییم!




ما کجاییم!


ای دل ار در ره این قافله گم شد آمال 

بنشین بر لب جوی 

بنگر بر گذر آب زلال 

چونکه نا دیده گرفتی چمش زلف بتان 

دگر از جور بت و نرگس مستانه منال 

ما کجا ! بار غم از نرگس خمار کجا!



ما و اندوه فروپاشی تصویر سراب 

مست و انکار شراب 

صد ملامت که شنیدیم خسی نیست بر آب 

ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجا !



دل به راهی تهی از مأمن  و مأوا  دادیم 

هرم  تابستان را 

روی تنپوش عرق  پوشیدیم 

سیلی سرد زمستان را 

                       - بر گونهء خویش 

بار ها حس کردیم 

نیش صد درد به جان نوشیدیم 

از غم تفرقهء پاک دلان 

وز فروپاشی آزادستان رنجیدیم  

لیک با اینهمه درد و غم  و رنج 

حال ، از صحبت آزاد دلان دلشادیم 

غم  سی سالهء در هجر کجا ، شادی دیدار کجا!



گر چه دل می داند 

نفسش گاه به نجوای انالحق ماند

بانگ یاراست گر آویخته بر بعد  زمان

کز سر سبز به سرخی زبان می خواند   

ما کجا، بانگ کجا، یار سر دار  کجا!



دل ز دست خودی و دوست خود خواسته ریش 

آشنا دشمن و خاطر چه پریش 

چه غم  ار چرخ به آهنگ دگر می چرخد 

در سماعیم به گرد خود و اندیشهء خویش

گر چه این پرسش در ذهن بماند کم و بیش  

چرخ درویش کجا ، گنبد دوار کجا! 



مسعود

خرداد ١٣٩٢








۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

ساز انتخابات



ساز انتخابات



زمان انتخابات است و کس نیست 

                               بداند   رمز  و  راز    انتخابات 


ز شورای  نگهبان   نقل   کردند 

                                عبادت   بین   نماز   انتخابات 


به  چشم  آن  عقاب  تیز چنگال 

                                 کبوتر  نیست   باز   انتخابات 


زوی نقل است حبس و حصر و تبعید 

                                  همی   باشد   نیاز    انتخابات 


"نگهبان" بین  که  باشد  در  تکاپو 

                                 بهم   ریزد   تراز    انتخابات 


چو باشد دست بالا دست بسیار 

                                ببین  دستی   فراز    انتخابات 


به فکر انتصابات است آن کو 

                                که  می نازد  به  ناز انتخابات 


به  استبداد ، مرغ  انتصابات 

                                بود  ارجح  به  غاز انتخابات 


بزن مطرب  به ساز دیگری چنگ 

                             که جانسوز است ساز انتخابات


خوش آن دم کاشنایان بر سرایند 

                              سرود    دلنواز       انتخابات  



مسعود
اردیبهشت ١٣٩٢







۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

کوکب فرقدانی





انده  آسمانیم  ،  هم   شعف   جوانیم

                                  هر دو بهم تنیده چون، کوکب فرقدانیم


خام کند طراواتم ، تلخی طنز عادتم


                                   پرسش دیده را شنو، پاسخ لن ترانیم


گریهء خندان بدنم ، خندهء گرییده تنم

                                 گریهء شوق می جهد، ز آتش جاودانیم


روده به خنده می برم،گرچه غم کسان خورم 

                                 خنده منم گریه منم، وحدت هر دوگانیم


خنده دوای درد من، کس نرسد به گرد من


                                 پوشش گریهء دل از،  سوختن  جوانیم


گریهء  زاینده  منم ،  خندهء  پاینده   منم


                                  این نه منم نه من منم، نمود ذات فانیم 



جامع  اضداد نگر ، رامش  فریاد  نگر

                                 شادم  و ناشادم  اگر ، مظهر اینهمانیم


امرکن ای رفیق جان، تا بزدایم از روان


                          یک دو سه شب برای تو، غصهء این و آنیم




یأس به سینه ار خزد ، باد غم آشنا  وزد

                                یاد  تو  باز  آورد ،  شوخی  اصفهانیم



مسعود

اردیبهشت ١٣٩٢