۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه

شوخی شوخی جدی شد






یکماه پیش حسن از بنیان گزاران اتاق کوه دانشگاه صنعتی که  بهمراه دو نفر از جوانان قدیم کوهنورد در کشور شیلی مشغول کوهنوردی بود عکس خود گرفت (سلفی) بالا را در صفحهء فیس بوکش گذاشت. پشت سر وی بهروز در کنار آب دیده میشود که در حال آب ریختن بر سر و گردن خود است. 

این عکس سبب شد که ما محض  شوخی چند بیتی زیر آن بنویسیم از این قرار:   

این جوانک کیست مو ها ریخته
موی سر  کنده  به پشت آویخته

هست  گویا  از  جوانان  قدیم
کاوحسن را گشت در شیلی ندیم

گرحسن را خود سبیلی برلبست
این سبیلش آمده تا  غبغب است

تا که شوید گرد راه ازروی وتن
آب صاف  چشمه ریزد  بر بدن

چونکه خواهی نام این مرد جوان
نیم  قرن پیش  بد  بهروز  جان




کورس برادر بهروز ایضا" از جوانان قدیم پاسخی در زیر آن افزود به شرح زیر:



بود رمز نغزی در این خود گرفت(۱)
که آرد  ترا  بی گمان  در شگفت

ز حکمت چو خالی شود سر زمو
ز رحمت بروید به پشت ای عمو

چو  انبوه  باشد  ترا موی سر
بود  مشکلت  لاجرم  بیش  تر

که موی سرت هر چه  انبوه تر
تو در شستنش هر چه بستوه تر

چو خواهی کنی شانه اش بعد ازآن
ز انبوهیش  می شوی  خسته جان

ولی چون سرت کرد مو را جواب
بشوییش در دم  به یک مشت  آب

بود این چنین سر ز شانه معاف
که شانه بود قهر با سطح صاف

ولی زحمتی نیست در موی پشت
غم شستنش  هیچ کس را  نکشت

نه هرگز  زند شانه بر آن کسی
که باشد  به دور از تماشا  بسی

(۱) خود گرفت، معادل عکس سلفی طبق پیشنهاد فرهنگستان


از آنجا که برادر به پشتیبانی برادر بپا خواسته بود خواستیم با وی نیز شوخی کرده باشیم و یاد مشاعره های خود را هنگام کوهنوردی های جوانی زنده کنیم. پس نوشتیم:

 کس مبین خوشبخت تر ازاین جوان
چون برادر هست  او را  پشت بان

گر  برادر  پشت تو  خالی  کند
خلق  حملش  بر  بد اقبالی  کند

لیک اینجا بحث ، بحث دیگری است
بحث غیرت بر سر بی مو سری است

آنکه  با  بهروز  همدردی  کند
با خود  خویشش جوانمردی کند

میزند سوگند را بر طبل و کوس
لیک پیدا از پی اش دمب خروس

ای عمو کوروس ، برادر را بهل
زاین حمایت کرده ای او را خجل

خود کچل باشی و همدردی  ورا
هم  نیازت نیست  دیگر شانه را

چون  به موی پشت  وی دلواپسی
فاش شد موی است بر پشتت بسی

غم مخور من نیز اخمم در هم است
سر تنک گردیده  مو هایم  کم است

چون که چل پنجاه را رد کرده ای
فاش گردد هر چه با خود کرده ای

موی ریزد از هر آنجا خواستیش
روید آنجایی که خود نا خواستیش

بحث شد طولانی و پر پیچ و تاب
گویدم  خمیازه  دیگر  رو بخواب




حسن نوشت: بحث مو هاى پشت بهروز بدرازا كشيده است، مسعود پرچم و كورس ضيائى از شعراى بنام گروه كوه دانشگاه حاضر نيستند در اين بحث مهم مطلبى را ناگفته بگذارند و من مسئولم اين شعر هاى نغر را مخصوصا به دوستان جوانى كه در گروه كوه فعلى دانشگاه فعالنند انعكاس بدهم( طنز و شوخى)

کورس شعر زیر را برای حسن فرستادو نوشت: حسن جان دیدم مسعود عزیز شعر جدیدی سروده بود که نمی شد بی پاسخ گذاشت. چون برایم مدام رفتن به فیس بوک سخت است جوابیه را برای تو می فرستم که هر طور صلاح می دانی به مسعود برسانی:

بود حرف مسعود یک یک درست 
ندیدم در آن گفته یک حرف سست 

دفاعم  ز  بهروز  رندانه  بود 
حدیث خودی بود آن هرچه بود 

ولی ناگزیرم  از این اعتراف
مرا آرزو کله ای بود صاف 

به وقت جوانی گه شست و شو 
مرا جان به لب می رسانید مو 

چو می خواستم شانه بر آن زنم 
ز انبوهیش  خسته  می شد  تنم 

ولی  در عمل  بی اثر  هم نبود 
از آن برده ام بنده یک بار سود 

یکی کورسی چرخ بودم به کار 
به  گاه  تفرج  مرا  بود  یار 

چو یک بار زنجیر آن شد کثیف 
گرفتم کمی  نفت از توی  قیف 

که گیرم کمک از قلم موی زبر 
بپالایم آن چرخ از چرک و حبر(۲)

قلم مو چو در خانه پیدا نشد 
یکی ساختم بنده با موی خود 

به یاری من آمد آن بار موی 
دگر می نیابم به هر جستجوی 

(۲) حبر به معنی  دوده و سیاهی است 

امیدوارم سفر به همگی شما همچنان خوش بگذرد.



ما که وارد حال و هوای  سالهای دانشجویی شدیم گفتیم بهتر است همین جا یادی بکنیم از دوستانی که در آن سالها با ما بودند و دیگر در بین ما نیستند. یادشان همیشه با ماست.

از این رو نوشتیم کورس جان شوخی شوخی جدی شد:



کاش می دیدم  ترا  ای  کهنورد 
بعد ازین چل سال با هجران نبرد

هم  ترا هم  ممد  آداب  دان 
توبه کوهستان گل وبلبل همان 

چون ببینی  دوستان  شاد  شاد 
این جواد و آن جواد و آن جواد 

خود بگوشان یاد مسعودان کنند 
یاد این  مسعود و  یاد  آن کنند 

آن که  تا  بیند  رفیق  راه  پاک 
بادوچرخه رفت خود سوی ساواک 

یاد  باد  از  مصطفای  نازنین 
کزصدایش هست درگوشم طنین 

تا  بر آری  یاد او  در کوهسار 
روز رو بر ناز و شبها بر کهار 

چون به توچال است راه آرام ران 
چونکه هوشنگ است خوابیده درآن 

مانده  از هوشنگ  دوم  درد پا 
در خیال  کوه  و جنگل تا  نکا 

مجتبی  را بین  که  تا یاد آیدت 
پای  آتش  نازلی   می خواندت 

یاد  آر از آن  حسینان  جسور 
این یک ازدزفول وآن قزوین پور 

یاد  فرزاد  و فریبرز استوار 
همچو آرش  در دل  امیدوار 

یاد جعفر  گوشهء  ذهنم  نشست 
خنده هایش شیشهء اشکم شکست 

با محمد  ، پور دینان  "خوش گذشت" 
بس که "وحشتناک" بد در کوه و دشت 

طاهره  در یاد ما  معصوم  ماند 
غنچه ای کز شاخ گل زود اوفتاد 

یاد ادنا  ماند  ثابت  پیش  ما
تا تلاویورفت وبرگشت ازقضا 

آمد  ایران  نوی  را  پی  کند 
راه "فردوس" برین را طی کند 

بین  علی اکبر  چه  بر لب  آورد 
چون ز اسفرجان به کوهستان رسد 

کوله را  برگیر و سوی کوه  رو 
جان و تن می پال هردم نو به نو 

یاد آن  گلها  که  با  باد خزان 
گشت  پر از باختر  تا خاوران 

چرخ دوران گر چه با ما چپ فتاد 
گر چه داغ  دوستان  بر دل نهاد 

بچهء کوهیم  و زین رو  استوار 
آشنا  با  جور  چرخ    کجمدار 



مسعود ۱۳۹۴