۱۳۹۹ بهمن ۱۲, یکشنبه

بیب... بیب




بیب... بیب


بزن بزن
بتپ
بتپ در این فروشکسته کالبد


صدای ایستادگی
ز قلب نازنین تو
هنوز میرسد


بزن، بزن
به بیب بیب این وسایل غریب
بخوان، بخوان


اگر گیاهوار 
زبان به کام بسته ای
امید را ز کف مشوی
به بیب بیب قلب خود
برای دل شکستگان
سرود زندگی بخوان


طنین آشنای خنده های تو
ز بوسه ستارگان
به کهکشان بیکرانه میرسد


اگر گیاهی و گلی 
به خانه مان 
وگر ستاره می شوی 
خدای را
بر آسمانمان بمان

م. آشنا
بهمن ۱۳۹۹

۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

آذر





آذر



از کوهپایه های شمالی

در سردسیر

بادی وزید

سرخی ز روی چهرهٔ پاییز بر گرفت

آذر رسید.


از ابر های تیره و سنگین

بوران تکید. 

در لابلای باد

تکدانه های برف

رقصید آنقدر

تا خسته بر زمین  

آرام آرمید.


آذر رسید باز 

با کج کلاه و شال سپیدش

دستی بروی پرچین، دستی به طارمی

زل زد به پنجره

با چهره ای و پیرهن و دامنی سپید.


آذر رسید باز

برگی ز عمر رفته ورق خورد

از ژرفنای سینه کسی

آهی کشید.

بر برف

از گام آشنا اثر زندگی رسید.


م. آشنا
آذر ۱۳۹۹

۱۳۹۹ آبان ۲۴, شنبه

همپیالهٔ امید


همپیالهٔ امید

به پیر میکده می گویم
قدم  گذار  به چشمانم
که  مدتی شده  دلتنگم
به میگساری  مهمانم

به یار خویش اگر گویی
دمی  به  خانه   بیاساید
برای نوش تو هم جامی
از  آستین  قضا   آید

بیا که فرصت ما تنگ است
زمانه را که  درنگی نیست
بگیر جام  و به  جامم  زن
که تا ز عمر دمی  باقیست

زخوان دوست شرابی گیر
به  مزه  لقمه  کبابی  هم
شنو   نوای  ربابی   را
که زخمه می زندت برغم

به چشم آینه رویاییست
که  همپیالهٔ  امید  است
شراب و آینه می گیرم
امید  تا نرود  از دست

چودوست سوی تو می آید
سرود  همسفران  بر لب
بیار می که نوید است این
بر آشنا  گذرد  این  شب

م. آشنا
آبان ۱۳۹۹

۱۳۹۹ شهریور ۷, جمعه

دور کاری






کار در خانه و این خانه چه ها می بیند
چند رایانه همه چشم بما می بیند

این یکی نقشه تک خطی پست آورده است
ذهن در چینش اجزاش  خطا می بیند

دومی نسخهٔ پی دی افی آورده به پیش
حک و اصلاح خطاهاش روا می بیند

اسپردشیت پس و پیش کند سومی ام
کاربر  بر رقمش چون و چرا می بیند

محو در محفل رایانه شدیم ار امسال
دوربینش چه قضایا که زما می بیند

باورش نیست دل این دور ز دفتر کاری
گو که طاعون سیه در قدما می‌بیند

آنچه در عمر گذشت از سر ما کس نشنید
چه کس اینگونه ز تقدیر جفا می بیند

جنگ دیدیم همه عمر و غل و داغ و درفش
دل پس از اینهمه ترس از کرونا می بیند

آشنا گیج ز بسیاری رخداد به عمر
همگنانش همه را کار خدا می بیند


م. آشنا
شهریور ۱۳۹۹

 

۱۳۹۹ شهریور ۱, شنبه

شارهٔ آشفته

شارهٔ آشفته



دیروز روزی دور
رودی خروشان کز میان کوههای بسته می آمد‌
هردم نوید شستن گرمای تن میداد.
چون پوست را بر زمهریر آب می راندم
گهواره ام می بود
با خود مرا می برد
بر موجهای نا بهنگامش سرم می داد
قصد شنا، گاهی
گر بر خلاف شارهٔ آشفته می کردم
با مشت موجش بر سر و دست و تنم می کوفت
بلعیده در گرداب نومیدی
راه نفس می بست
بر ریگ و سنگ و صخره ام می دوخت


وقتی که درد و ناله های باد
از خواب بیهوشی صدا می کرد
گیسوی لخت بید
در رقص با ساز نسیم شامگه می خواند
چون زاین خطر رستی
پرهیز کن از موج تا هستی


هر چند درد استخوان ز اندازه بیرون بود
ایکاش
افتاده از غرقاب موج خشمگین رود بر ساحل
امروز
گیسوی بیدم را
آزاد
زاین سرکش نو یافته دلشاد
می دیدمش بالای سر
رقصان به بال باد


از کوه و رود و هول گردابم خبر ها می رسد جانسوز
در دل صدای آشنا می خواندم هر روز
تا بود
ایکاش آن دیروز
امروز هر روزین من می بود


مسعود
مرداد ۱۳۹۹  

۱۳۹۹ مرداد ۱۲, یکشنبه

دوری و دوستی

دوری و دوستی



کنون که روزگار

به داس مرگ میزند هر آنکه در ره است

و پاشنه به در 

قرار باز داشت میدهد

بخود نهاده در دیار دور

به خاطرات رفته چنگ میزنم

                                - میابمت

به فرش دیده می نشانمت

چو آشنای دور دیر یافته

به سینه می فشارمت.



مسعود
مرداد ۱۳۹۹


۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۰, شنبه

شرط دوستی



شرط دوستی




مرا و آینه را شرط دوستی این بود

که جز  ترنم آوای راستی

به گوش چشم نخواند

که بر شکستن رویش

به قهر مشت نکوشم




نگاه سردش اینک

ز عمق دیده انکار نیک می خواند

که دست کینه ی این آشنای گاه غریب

به کنج عزلت جیب

گره زمشت فروخورده خشم وا نتواند.


مسعود
اردیبهشت 1399