آذر
از کوهپایه های شمالی
در سردسیر
بادی وزید
سرخی ز روی چهرهٔ پاییز بر گرفت
آذر رسید.
از ابر های تیره و سنگین
بوران تکید.
در لابلای باد
تکدانه های برف
رقصید آنقدر
تا خسته بر زمین
آرام آرمید.
آذر رسید باز
با کج کلاه و شال سپیدش
دستی بروی پرچین، دستی به طارمی
زل زد به پنجره
با چهره ای و پیرهن و دامنی سپید.
آذر رسید باز
برگی ز عمر رفته ورق خورد
از ژرفنای سینه کسی
آهی کشید.
بر برف
از گام آشنا اثر زندگی رسید.
م. آشنا
آذر ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر