۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

بید مجنون



بید مجنون


 این چه رسمی است که بید مجنون
بامدادان به عیان
زلف بر چهر نسیم سحری می ریزد
شامگاهان به نهان
- دور از چشم نسیم
شاخه بر گردن شب آویزد

 مسعود 
۲۴ مارچ  ۲۰۱۲ 

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

در بستر بیماری



در بستر بیماری

 

 بیمارم  و  در  بستر خود بی نفس امروز
تقدیر چپانده است مرا در قفس امروز
این قرص که تب می برد از بنیهء تبدار 
کرده است دهانم به غذا جمله گس امروز
نوروز بود در ره و فریاد از این تب
سوزیم در اندیشهء فریادرس امروز
ایمیل رسد از سر کارم که فلانی
شرکت شده زین ضایعه بی کاروکس امروز
تعریف ز خود می کنم و خلق به حیرت 
بر شهرت بی پایهء خود در هوس امروز
رایانه چو وا کردم و رخنامه گشودم
پیغام فروریختم از پیش و پس امروز



مسعود
۲۶ اسفند ۱۳۹۰ 

 

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

خاطرات زاینده رود





خاطرات زاینده رود


به تو ای یاد شباب

به تو ای ساحل آب

به تو ای خندهء لرزان نسیم

به رخ آبی آب

به تو ای مهر سکوت

به لب دختر غمگین غروب

به تو ای راز نهان

در تپشهای هیاهوی زمان

به تو ای بوتهء سبز گل سرخ

به تو ای حس غریب

که به مهمانی اندوه دلم می  آیی

به تو می اندیشم.

به تو می اندیشم

و به آن نیمکتی

که غم خستگیم را می خورد.


می نشینم به خیال

به لب نیمکت کودکی دیرینم

در کنار بید مجنونی

که ز برنایی هر خاطره ام پیر تر است

لیک زیبایی او تنگ غروب

چشم نا محرم هر رهگذری می طلبد



به تو می اندیشم

و به اندیشهء خویش

که سر کوچهء ذهنم می خواند

زنده رود دل من رودی نیست

که به مرداب عبث آمیزد.



مسعود - اسفند ۱۳۹۰