۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

باید از هیچ گذشت



باید از هیچ گذشت



زندگی کوتاه است

بهر افزودن هیچ

صبح تا شب مشتاب

چشم بگشا و به اطراف نگر

آنک آن شاخ اقاقی آنسوی 

جوی آب آنسوتر 

بنشین بر لب جوی 

باز کن سینه بر آن عطر اقاقی

                                     - لختی 

که خرامیده سبکبال

                        -  به آغوش نسیم.  

چشم بر بند و بیاندیش به آن کشتگری  

که گذشته است ز هیچ

که رها کرده غم مزرعه را

                                 - وقت ناهار 

آرمیده است دمی

زیر یک شاخهء تاک. 
  
تا نهد بار غم خستگی خویش زمین

و کند جذب تنش

مهر از مادر خاک. 

  بی خیال از گذر

تند و آسیمه سر رهگذران

و هیاهوی تب مسخرهء

هیچ جستن ها شان.

بالشش کاسهء وارونهء ماست

که زنش بست به مهر

توشه با قرصی نان.

خود رها کرده

                  - چو آورده به دست

رمز خوشبختی را

آشنا را به تن آرامی خود می گوید

باید از هیچ گذشت

زندگی کن تا هست

زندگی کوتاه است.



مسعود

اول تیر ماه ١٣٩١

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

شوخی آرمانی

                           


چند روز پیش با یکی از دوستان مشغول غذا خوردن بودیم که با یک سوال غیر منتظره مواجه شدیم. این دوست قدیمی ما بی مقدمه پرسید: یعنی ما باید صبح بیاییم سر کار و شب بریم خونه و دوباره بیاییم سر کار و بریم خونه و آخرش هم بمیریم؟ همش همین؟

ما بر اساس سابقهء ذهنی می دانستیم منظور او آرمان گرایی ما بود و اینکه می خواستیم مناسبات اجتماعی - اقتصادی جهان را تغییر دهیم و به قول حافظ "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم". ولی برای اینکه خنده ای بر لبان او جاری کنیم گفتیم: اگر بخوای میتونیم عصر بریم پارک یک قدمی هم بزنیم. با این جواب ما گره از ابرو گشود و زد زیر خنده. حالا نخند و کی بخند.

این "همش همین" دوست ما و جوابی که به او دادیم ما را یاد "همش همین" دیگری انداخت که سال گذشته اتفاق افتاد و با تعریف کردن آن، دوست ما دیگر حسابی از خنده روده بر شد.

قضیه از این قرار بود که پارسال مرحله مقدماتی یکی از پروژه های ما تمام شده بود و در جلسه ای با کارفرما دستاورد های مرحلهء  مقدماتی را توضیح می دادیم تا در خصوص شروع مرحلهء طراحی تفصیلی مذاکره کنیم.

دکتر گاس، رئیس هیات مذاکره کنندهء کارفرما که از دفتر مرکزیشان در سویس آمده بود و کارشناسان کارفرما همه از او حساب می بردند، یک سوال غیر منتظره از ما کرد. پرسید قبل از اینکه به مرحلهء تفصیلی برسیم ، بفرمائید ببینم شما دویست  هزار دلار از ما گرفته اید که همین دو زونکن مشخصات فنی و نقشه ها را به ما بدهید؟ همش همین؟

اندرو، مدیر پروژهء ما که جا خورده بود، برای اینکه سوال را بی پاسخ نگذاشته باشد گفت: خب...البته... اگر بخواهید میتوانیم نقشه ها را روی سی دی هم به شما بدهیم. این پاسخ به یکباره جلسه را از خنده منفجر کرد.





اینهم عکس من و Brad و Andrew  در رستوران بین راهی در مسیر برگشت از جلسهء "همش همین" با کارفرما.

مسعود
ژوئن ٢٠١٢