۱۳۹۴ خرداد ۳, یکشنبه

شوخی قهوه ای



شوخی قهوه ای 


چند روز پیش قرار گذاشتیم با تعدادی از دوستان انتقال و توزیع برق دور هم جمع شویم و دیداری تازه کنیم. قرار ما در Java Joe's بود که به اصطلاح خودمان می شود قهوه خانهء جو. لیکن برخی از دوستان بنا به دلایلی به آن قهوه خانهء جواد جان می گویند.

یکی از دوستان مدعو که اهل ادب هم هست و اخیرا به محل کار جدیدی در کم و بیش هزار کیلومتری جنوب قهوه خانهء محل قرار منتقل شده پیامی فرستاد در قالب یک رباعی  زیبا و تاسف خود از غیبت در جمع  را اینگونه بیان کرد:


یاران

یاران   به مرافقت  چو  دیدار  کنید

باید  که  ز دوست  یاد  بسیار  کنید

چون قهوهء خوشگوار نوشید به هم

نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید


با این رباعی  نغز فهمیدیم که این دوست عزیز تا چه حد ناراحت است که نمی تواند به ملاقات ما بیاید. ولی فکر کردیم که اگر بخواهیم حرف او را بشنویم و به مصرع  آخر رباعی عمل کنیم یعنی قهوه او را روی میز برگردانیم بساط  عیش  و نوش ما بهم می ریزد. از این رو فکر کردیم به جای آن رباعی  زیر را تقدیمش کنیم:

یاد دوست

امروز  به  قهوه  خانه   دیدار   کنیم

از  غایب  جمع   یاد   بسیار     کنیم

عباس غمین چوماند دوراز جاوا جوز

در خواست   شادیش  ز  دادار  کنیم


در همین اثناء یکی دیگر از دوستان هم پیام داد که او هم از شرکت در این گردهمایی معذور است چرا که راهی غرب شده و دو سه هزار کیلومتری با محل قرار فاصله دارد.

ما نیز که اوضاع  را اینگونه دیدیم رباعی  زیر را سرودیم و بلافاصله برای همهء دوستان ارسال کردیم تا نشان دهیم چقدر به این دو دوست عزیز علاقمندیم:

ما   قهوهء  دوست  را  نسازیم  نگون

بس دوست که دورازجاواجوزست کنون

عباس جنوب رفت و رامین سوی غرب

از دل  نروند  گر چه  از  دیده   برون


هنوز مرکب مجازی صفحه کلید ما برکاغذ مجازی نمایشگر خشک نشده بود که یکی دیگراز دوستان پیام داد که بهتر بود این گردهمایی در زمان دیگری ترتیب داده میشد. فردا روز مادر است و تعدادی از دوستان مشغول تدارک برای روز مادر هستند و امکان حضور ندارند.

عذر این دوست عزیز نیز موجه بود چراکه فرزندان نو جوان و خردسالش به کمک پدر نیاز داشتند تا برای روز مادر برنامه ریزی کنند.

البته ما این مشکل را نداشتیم چرا که پسران ما از قبل برای روز مادر برنامه ریزی کرده بودند و به کمک ما نیازی نداشتند. از این رو محکم روی قول خود ایستادیم و جهت اطلاع دوستان این رباعی  را انتشار دادیم:


یک دوست به عهد دوستی پای نبست

گویی  دستش  به روز مادر بند است

ماییم  به  قهوه  خانه   میدان   داری

اینسان گل ما سرشت از روز الست


در نهایت این قرار با حضور تتمهء دوستان بخوبی و خوشی انجام شد. در پایان هم یکی از دوستان که با موتور سیکلت  آمده بود ما را مفتخر کرد و اجازه داد با موتورش بوقی بزنیم.

مسعود

اردیبهشت ۱۳۹۴




۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

میخ سترگ




میخ سترگ




زهدان خاک چیست 

                        - که رویاند  و کوفت 

میخ سترگ چوبی خود را 

                               - بر آسمان 



آویخت این چنین 

سنگینی صلابت اندام خویش را 

در چشم آشنا 

بر باد بی نشان 



مسعود

اردیبهشت ۱۳۹۴




۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

پیک آفتاب






پیک آفتاب 




در گوش من سروش 

ز آنسوی ابر خاطره می خواند: 

گر می روم 

تا عمق دستها و پنجره ها 

" می خواهم آفتاب شوم"



من نیز 

این اخگر بر آمده از خاک

این آشنای  آتش  

این هست تابناک 

در گوش خویش خواند: بر آنم 

در سایهء نگاه پر از مهر آسمان 

تا پیک آفتاب بمانم 



مسعود

اردیبهشت ۱۳۹۴