۱۳۹۹ شهریور ۷, جمعه

دور کاری






کار در خانه و این خانه چه ها می بیند
چند رایانه همه چشم بما می بیند

این یکی نقشه تک خطی پست آورده است
ذهن در چینش اجزاش  خطا می بیند

دومی نسخهٔ پی دی افی آورده به پیش
حک و اصلاح خطاهاش روا می بیند

اسپردشیت پس و پیش کند سومی ام
کاربر  بر رقمش چون و چرا می بیند

محو در محفل رایانه شدیم ار امسال
دوربینش چه قضایا که زما می بیند

باورش نیست دل این دور ز دفتر کاری
گو که طاعون سیه در قدما می‌بیند

آنچه در عمر گذشت از سر ما کس نشنید
چه کس اینگونه ز تقدیر جفا می بیند

جنگ دیدیم همه عمر و غل و داغ و درفش
دل پس از اینهمه ترس از کرونا می بیند

آشنا گیج ز بسیاری رخداد به عمر
همگنانش همه را کار خدا می بیند


م. آشنا
شهریور ۱۳۹۹

 

۱۳۹۹ شهریور ۱, شنبه

شارهٔ آشفته

شارهٔ آشفته



دیروز روزی دور
رودی خروشان کز میان کوههای بسته می آمد‌
هردم نوید شستن گرمای تن میداد.
چون پوست را بر زمهریر آب می راندم
گهواره ام می بود
با خود مرا می برد
بر موجهای نا بهنگامش سرم می داد
قصد شنا، گاهی
گر بر خلاف شارهٔ آشفته می کردم
با مشت موجش بر سر و دست و تنم می کوفت
بلعیده در گرداب نومیدی
راه نفس می بست
بر ریگ و سنگ و صخره ام می دوخت


وقتی که درد و ناله های باد
از خواب بیهوشی صدا می کرد
گیسوی لخت بید
در رقص با ساز نسیم شامگه می خواند
چون زاین خطر رستی
پرهیز کن از موج تا هستی


هر چند درد استخوان ز اندازه بیرون بود
ایکاش
افتاده از غرقاب موج خشمگین رود بر ساحل
امروز
گیسوی بیدم را
آزاد
زاین سرکش نو یافته دلشاد
می دیدمش بالای سر
رقصان به بال باد


از کوه و رود و هول گردابم خبر ها می رسد جانسوز
در دل صدای آشنا می خواندم هر روز
تا بود
ایکاش آن دیروز
امروز هر روزین من می بود


مسعود
مرداد ۱۳۹۹  

۱۳۹۹ مرداد ۱۲, یکشنبه

دوری و دوستی

دوری و دوستی



کنون که روزگار

به داس مرگ میزند هر آنکه در ره است

و پاشنه به در 

قرار باز داشت میدهد

بخود نهاده در دیار دور

به خاطرات رفته چنگ میزنم

                                - میابمت

به فرش دیده می نشانمت

چو آشنای دور دیر یافته

به سینه می فشارمت.



مسعود
مرداد ۱۳۹۹