۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

به یاد دوست (شعری از دکتر محمد باقری)

شبی به یاد من ای دوست ساعتی بگشای

کتاب گمشدۀ خاطرات دیرین را

کنار آتش دل با همان سبکبالی

بخوان دوباره همان نغمه های شیرین را


 

ببین دوبار شبی پر ستاره و سرد است

ز دوردست نسیمی لطیف می آید

به زیر آتش رقصنده هیزمی بگذار

کزین سماع دلاویز خود نیاساید


 

از آن کناره شهابی گذشت می بینی؟

دوباره سرو جوانی به روی خاک افتاد

به ناگه آن همه شور و ترانه شد خاموش

خبر به مادر بیتاب او که خواهد داد؟


 

سپیده سر زده برخیز نوبت چای است

در آب چشمۀ روشن بشوی چهرۀ خویش

هنوز خفته در آن دره ها مه سحری

به سوی قله سبکبار و عاشقاته به پیش


 

نظر کنید بر این تازه رسته لالۀ کوه

کنار جادۀ پا خورده ای که می یویید

به این امید که روزی نگاه رهگذری

به رویش اوفتد از لای سنگها رویید


 

چه سنگ گرد قشنگی نگاه کن کورس

بگیر از من و در کوله پشتیت بگذار

اگر زمانه زمانی جدا کند ما را

بدین بهانه شبی گیله مرد را یاد آر


 


 


 

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

دلتنگی



 دلتنگی

 جوانی بود، 
           - هنگام تلاش آرمانی بود،
و ما این آرمانجویان،
فلک را ناتوان از حقنهء  تقدیر،
خطر را واژه ای ناچیز، 
ستیغ قله ها را ملک طلق خویش 
           - می دیدیم.
کنون را نفی می کردیم،
شعاری بر زبان سرخ،
سرودی بر فراز  کوه 
                     - با اندوه می خواندیم:
"من اینجا بس دلم تنگ است،"
"و هر سازی که می بینم بد آهنگ است،"
"بیا ره توشه برداریم،"
"قدم در راه بی برگشت بگذاریم،"
"ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟"

 

                    ***
قدم در راه بی برگشت،
قطار سالیان بگذشت،
شتاب گامها افسرد،
و سیلاب حوادث راه ها را شست،
و طوفان چشم ها را بست،
                             - رد پا را برد.
کنون من مانده ام با خاطرات خویش،
چه دلسردم!
به سیلیها فلک افشاند خون ها بر رخ زردم،
دم سرد زمستان را ،
به عمق استخوان خویش حس کردم،
و هرم داغ تابستان،
به ره آزردم و می آزرد هر دم.
چه تنهایم!
سراب داد،
            - این همراه دور گاه و بیگاهم،
دمادم می گریزد از کمند چشم،   
                                - در هر راه و بی راهم.
به زیر سایه های چند برگی سبز،
دمی آرام می گیرم،
به چشمان تا به عمق آسمان اندیشه می رانم،
دمی خود را به روی قرمز مریخ می یابم،
دمی خود را به روی سطح داغ تیر،
دمی خود را اسیر چشمک ناهید،
که می پرسد ز حال من،
و من در دل ندارم پاسخی جز این،
که "اینجا بس دلم تنگ است.‎‎"

 

           ***
شبم را آتشی لرزان می افروزم،
عصا را چشم می دوزم،
ز تنهایی هراسم نیست.
ز پای آبله در راه باکم نیست.
در اندوهم دگر آن دوستان سینه چاکم نیست.

 

         ***
نسیم صبح ،
             - می آرد صدایی آشنا از دور،
صدا را می سپارم گوش جان خاموش،
قدم در راه شاید آرمانجو رهروی، ره توشه بر دوشی،
فراسوی کجایی، نا کجایی،
                             - سرزمینی دور،
به آهی، سینه پر اندوه 
                          - می خواند:
"من اینجا بس دلم تنگ است." 
  

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

خاطرات اتاق کوه دانشگاه صنعتی شریف



در خبرنامهء شمارهء ۱۶ انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه، عکسهای دانشجویان دورهء ۵ از جمله نگارنده چاپ شده بود که خاطرات زیادی را برایم زنده کرد. در بخشی دیگر خاطراتی از یکی از "جوانان قدیم" و کوهنورد پیشکسوت ، حسن مرتضوی ، از فعالیت های اتاق کوه و برنامهء نوروز سال ۱۳۵۰ نیز چاپ شده بود. این نوشته نیز بسیار خاطر انگیز بود. امیدوارم حسن عزیز به اینگونه خاطره نویسی ها ادامه دهد تا بتوان مجموعهء کاملی از خاطرات جوانان قدیم گرد آورد. از کوروس هم که دست به نوشتنش از همان روز ها خوب بود میخواهم که دست به قلم شود و ما را از خاطرات خود بی نصیب نگذارد.
نکته ای که من میخواستم تذکر دهم این بود که در ذکر تاریخ این خاطره باید اشتباهی رخ داده باشد. به چند دلیل:
اولا: برخی از افرادی که اسم برده شده اند در نوروز ۱۳۵۰ هنوز وارد دانشگاه نشده بودند. مثل مسعود پرورش و حسین قلمبر.
ثانیا: در آن سال مربی کوهنوردی دانشگاه آقای کرباسی بود نه بهمن شهوندی.
ثالثا: مرتضی مقدم ، عبدالرضا پروین ، جواد ضیائیان و مجید حداد عادل در نوروز ۱۳۵۰ با ما در حال صعود به دنا بودند.
با توجه به مراتب فوق برنامهء مزبور باید در سال ۱۳۵۱ یا بعد از آن اجرا شده باشد. مدرک آن را هم میتوانید در عکس ملاحظه کنید. با تشکر از ممد یزدانفر که این عکس را برایم فرستاد.


به امید دیدار همهء جوانان قدیم و جدید
مسعود پرچم کاشانی




۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

راه


به یاد دشت،

به یاد رود

به یاد کوه،

به یاد جنگل انبوه.

به یاد عطر خوش پونه در کرانه چشمه،

به یاد لرزش مهتاب

                       - روی سینه آب ،

به یاد پت پت فانوس ،

                         - در حضور نسیم ،

به یاد نور،

به یاد خیمه شب بر فراز تپه و ماهور.


به یاد شبرو آشنا به پرتو ماه

به یاد راه،

به یاد راه. 



مسعود - ۱۳۷۰
 

طنز برقی (۳)


در حاشیهء "ایضا طنز برقی" و سکوت در دنیای اینترنت

داشتیم فکر می کردیم اولین طنز برقی ما که شبکهء اینترنت را مزین نمود ، جنب و جوش اساسی پدید آورد. به طوریکه ایمیل های پشتیبانی از اکناف جهان بسوی ما سرازیر شد. گفته می شود که تعدادی از ایمیل های دریافتی توسط منشی اینترنتی ما از کرهء مریخ و از طرف مریخی ها آمده که اصلآ در گذشته اهل ایمیل زدن نبودند.

لیکن درست بر خلاف طنز برقی اول ، طنز دوم ما که پاسخ دندان شکنی به حریف بود و بنام  "ایضا طنز برقی" مخابره شد ، بی جواب ماند. با انتشار این ایمیل سکوتی عمیق در پهنهء گیتی حاکم شد که رشک حاکمان را بر انگیخت. چرا که حریف بد جوری ماست ها را کیسه کرد و دوستان هم گویا از ترس اینکه هر چه بگویند در شعر بعدی خواهد آمد دم فرو بستند.

شایع است دامنهء این سکوت به آن دنیا هم رسیده است. می گویند هیتلر به موسولینی گفته است که اگر چنین شاعری در دم و دستگاه من بود ، خاندان من تا صد سال دیگر هم در اروپا حاکم بودند. الحق شانس آوردیم که دیر دست خود را رو کردیم والا اگر عوامل این دو دیکتاتور خبیث هم دستشان به ما نمی رسید، ژنرال پینوشه حتما برای دزدیدن ما نقشه ای پیاده کرده بود.

از چنین سکوت بی سابقه ای خودمان هم به وحشت افتادیم. گفتیم یکبار دیگر شعرمان را بخوانیم ببینیم چی در این شعر هست که دهان احسنت گو را دوخت و انگشتان ایمیل نویس را میخکوب کرد. هر چه خواندیم بیشتر به دندان شکن بودن جواب خود ایمان آوردیم، تا رسیدیم به "ضم" دیدیم "ذم" را به "ض" نوشته ایم.

تازه متوجه شدیم چه نسقی از ملت گرفته ایم که هیچکس جرات تذکر اشتباهات تایپی ما را هم ندارد. حالا حریف ممکن است فکر کند که متن که تایپ نشده بود! چه اشتباه تایپی؟ خدمتتان عرض کنیم که درست است که طنز ما دست نویس بود ولی قرار بود تایپ شود. بهمین دلیل "بالقوه " تایپ شده تلقی می شود. تایپیست ما را هم که می شناسید، در حین تایپ تنها کاری که نمی کند تایپ است.

بگذریم. حالا ما نسق گرفتیم، شما چرا وحشت کردید؟ در تعجبیم آخر مگر می شود اینهمه آدم خرابکاری ما را روی کاغذ مشاهده کنند ولی هیچکدام دم نزنند؟ الحق که دوستان "شریفی" داریم. بیخود نیست که به فارغ التحصیلان دانشگاه شریف معروف شده اند. اگر زبانمان لال از دانشکدهء فنی یا از پلی تکنیک فارغ التحصیل شده بودند مگر رعایت حال شعرای بنام را می کردند؟ همان اول که  "ذم" را به "ض" می دیدند یقهء ما را می چسبیدند که "آها! خوب گیرت آوردیم شاعر نمای بیسواد! ما از اول هم می دانستیم خودت را قاطی شاعر ها کرده ای که ریاضییون دورت را خط بکشند.

برای اینکه جو رعب و وحشت را کمی ملایم تر کنیم تصمیم گرفتیم به ممد زنگ بزنیم و بگوییم ممد جان به اینها بگو ما آنقدر ها هم خطرناک نیستیم. ولی فکر کردیم ممد که دیگر آن ممد قبلی نیست. نمی دانیم باید مثل قبل بگوییم ممد جان، یا محترمانه تر بگوییم دکتر جان ، یا دوستانه اورا دکتر ممد جان صدا کنیم؟ این شد که تصمیم گرفتیم تا اطلاع ثانوی از گفتگوی مستقیم که مستلزم موضع گیری قطعی است صرف نظر کنیم و به نوشتن طنز های دو پهلو ادامه دهیم تا ببینیم چه پیش می آید. از این ستون به آن ستون فرج است.

تازه فهمیدیم کسانی که از گفتگوی مستقیم با جورج بوش امتناع می کردند هم همین مشکل را داشتند. نمی دانستند او را جورجی جان صدا کنند، یا پرزیدنت جان یا پرزیدنت جورجی جان؟ به همین دلیل آن ها هم به نامه پرانی قناعت کردند.

برخی ناظران سیاسی بر این عقیده اند که در خصوص باراک هم همین مشکل پیش آمده و لذا تبریک او به صورت کتبی نوشته شده است. البته آنها معتقدند این مشکل به زودی حل خواهد شد چون که هر چه باشد بالاخره یک رگ مسلمانی در او وجود دارد.

لیکن ما معتقدیم بهتر است بی گدار به آب نزنیم. صبر کنیم تا رئیس جمهوری سر کار بیاید که اسمش "جان" باشد.به این ترتیب با پرزیدنت جان گفتن با یک تیر دو نشان زده ایم.

در پایان برای اینکه سنت شاعر نمایی خود را حفظ کرده باشیم ، شعری بنام "راه" را که به یاد سالهای جوانی نوشته شده ، برای اهل ادب می فرستیم. پیشاپیش از اینکه در قالب شعر نو نوشته شده پوزش می طلبیم. به قول معروف جوانی است و هزار عیب شرعی.


مسعود پرچم کاشانی - تورونتو زمستان ۱۳۸۷