۱۳۹۲ مهر ۲۷, شنبه

اولین فرود S






اولین فرود S


در دوران دبیرستان یکی از ورزش ها و سرگرمی های ما کوهنوردی در کوه های اطراف اصفهان بود. نزدیک ترین کوه ها به شهر یکی کوه صفه است که درست در جنوب غربی شهر واقع شده و این روز ها دیگر چسبیده به شهر به حساب می آید ، و دیگری کلاه قاضی که کمی جنوبی تر در اوایل جادهء شیراز واقع شده است.

یکی از بچه های مدرسه بنام علی که یکی دو پیراهن بیشتر از ما پاره کرده بود و یک سالی از ما بزرگتر بود نقش مربی و راهنمای ما را داشت. او گاهی در برنامه های هیات کوهنوردی اصفهان شرکت می کرد و اطلاعاتش از کوه و کوهنوردی بهتر از ما بود. غیر از برنامه های چهار پنج نفره که با بقیهء دوستان میرفتیم، من و علی برنامه های دو نفرهء زیادی اجرا می کردیم.

یک بار که دو نفره به کوه صفه رفته بودیم گفت امروز می خواهم کمی کار فنی انجام دهیم. گفتم مگر تا حالا کار ما غیر فنی بود؟ گفت نه این اصطلاحی است در کوهنوردی که برای سنگنوردی با استفاده از طناب و میخ و کارابین  و سایر وسایل استفاده میشود. گفتم بگرد تا بگردیم.

همین طور  که در بارهء صعود فنی و جزئیات آن صحبت می کردیم رفتیم تا به بالای دیواره ای رسیدیم که در ضلع  شمالی کوه درست جنوب پادگان فرح آباد (که حالا گویا پادگان دستگرد نامیده میشود) قرار دارد.

در آنجا کوله را باز کرد و طناب و میخ و کارابین  را در آورد. سه میخ در قسمت مسطح بالای دیواره در شکاف سنگ ها کوبیدیم بطوری که یک مثلث را تشکیل می دادند. سه کارابین به میخ ها وصل کردیم و طناب را از کارابین ها گذرانده و به هم گره زدیم . علی قسمت باقیماندهء طناب ر ا که به صورت حلقه بود برداشت و از بالای دیواره به پایین پرتاب کرد.

دیوارهء مزبور حدود سی چهل متر ارتفاع داشت و حدود سه چهار متر آخرش شیب منفی پیدا میکرد. به این ترتیب در هنگام فرود سه چهار متر آخر میبایست بدون تماس با سنگ انجام شود. جادهء مالرویی تقریبا افقی به عرض حدود یک متر از سمت غرب کوه به پایین دیواره  امتداد می یافت که در اثر عبور کوهنوردان و مردمی که به کوه می آمدند ایجاد شده بود. آنطرف جاده ، شیب بسیار تند سنگی به سمت پایین وجود دشت که اگر انسان از جاده به آن سقوط می کرد تکه بزرگش گوشش می بود. به دلیل شیب  منفی پایین دیواره ، عرض جاده در این قسمت حدود دو متری می شد.

لازم به ذکر است که این دیواره در قسمت غرب کوه قرار دارد. رفت و آمد در آن بسیار کم است و با دیواره شمال شرقی که بالای پارک صفه قرار دارد متفاوت است.

 سرتان را درد نیاورم، علی یک پا را اینور طناب گذاشت و یک پا را آنور.بعد طناب را از پشت سر گرفت و آورد جلو و از روی دوشش به عقب  انداخت بطوریکه طناب ازوسط پا رفته بود عقب ، ران را دور زده از روی شکم و سینه به شانهء مخالف رفته و در نهایت از پشت رفته بود پایین. به این ترتیب وضعیت طناب روی بدن شبیه حرف S انگلیسی میشود. نامگذاری فرود S هم از همین روست.

 بگذریم ، با یک دست قسمت جلو  و با دست دیگر قسمت عقب  طناب را گرفت و گفت اینطوری می روی عقب. وزنت را بیانداز روی طناب. خواستی بروی پایین طناب را کمی شل کن. خواستی بایستی طناب را سفت بگیر.

ما اگر چه آبادانی نبودیم و عینک ریبن هم نداشتیم با اینحال خودمان را خدای کوهنوردی قلمداد کردیم و گفتیم: همین! گفت همین. میخواستیم بگوییم اول بهتر بود یک دیوارهء دو سه متری را امتحان میکردیم بعد میآمدیم سر وقت دیوارهء چهل متری آنهم با شیب  منفی در انتها. لیکن پیش خود گفتیم از ما بعید است که جا بزنیم. عین قرقی پریدیم روی طناب و آن را از زیر ران چپ  رد کردیم از روی شکم و سینه و شانهء راست عبور دادیم و با یکدست از جلو و با دست دیگر از عقب طناب را چسبیدیم.

همانطور بالای دیواره بودیم کمی بدن را به عقب متمایل کردیم دیدیم اتفاقی نیفتاد. وزن را بیشتر روی طناب انداختیم دیدیم همه چیز تحت کنترل است. یواش یواش رفتیم عقب تا به لبهء سنگ رسیدیم. پا ها را یکی پس از دیگری روی لبهء دیواره گذاشتیم و طناب را کمی شل کردیم تا کم کم پا ها عمود بر دیواره قرار گرفت. طناب جلو دیگر روی زمین قرار داشت و با لبه دیوارهء  سنگی در تماس بود. 

علی داشت چیز هایی در تائید درستی کارهای ما میگفت ولی ما فکر می کردیم پایین را نگاه کنیم یانه. می ترسیدیم اگر نگاه کنیم منصرف شویم. شروع کردیم آرام آرام پایین رفتن. دیدیم مثل اینکه چندان مشکل هم نیست. سرعت را بیشتر کردیم دیدیم همه چیز تحت کنترل است. شروع  کردیم جفت پا پریدن. زانو را خم میکردیم روی دیواره و با فشار مختصری خود را از سنگ جدا میکدیم و در عین  حال طناب را شل میکردیم.

دیگر فراموش کردیم در کجای جهان آویزانیم. تند و تند جفت پا میزدیم و با هر پرش دو سه متری میرفتیم پایین. اواسط دیوارهء  را رد کرده بودیم که یکباره احساس کردیم چیزی ران ما را نیش زد. توقف کردیم و دیدیم بوی پلاستیک سوخته هم بلند شد. همین طور  که از درد به خود مپیچیدیم حواسمان به طناب بود که از دستمان در نرود و فکر میکردیم که چه شده. با توجه به درد ران متوجه شدیم که در اثر  سرعت زیاد و اصطکاک طناب با شلوار ما که از جنس داکرون بود شلوار و ران با هم سوخته بود.

  با حال نزار  وسط  دیواره مانده بودیم نه راه پس داشتیم نه راه پیش. می خواستیم علی را صدا کنیم ولی گفتیم وسط این دیواره چه کاری از عهدهء او بر می آید؟ چند دقیقه ای صبر کردیم , دیدیم هیچ چاره ای جز پایین رفتن نیست. ولی با هر حرکت جزیی از درد به خود مپیچدیم. جای طناب را روی رانمان کمی اینور آنور کردیم تا درد آن کمتر شود و بصورت میلیمتری پایین رفتیم تا به قسمت شیب منفی رسیدیم.

در اینجا , چون وزنمان دیگر صد در صد روی رانمان بود دردمان بیشتر بود  ولی خوشحال بودیم که به آخر دیواره رسیده ایم. به پایین نگاه کردیم و با کمال تعجب دیدیم که طناب کوتاه است و به پایین دیواره نرسیده است. تقریبا" دو متری با زمین پایین دیواره فاصله داشتیم. جای دشمنتان خالی , درد ران یکطرف و آویزان ماندن بین زمین و آسمان هم یکطرف. می ترسیدیم بپریم پایین ولی بدلیل نزدیکی به پرتگاه نتوانیم خودمان را نگهداریم و سقوط کنیم. 

چاره ای جز کمک خواستن نداشتیم. با تمام قوا علی را صدا کردیم ولی خبری نشد. ظاهرا" او خوش خیال بالای دیواره نشسته بود و منتظر بود بعد از فرود برویم بالا و به وی ملحق شویم. دیواره هم مانع  از آن بود که صدای ما به او برسد. هیچکس دیگری هم در کوه نبود.

وقتی از آمدن علی نا امید شدیم , تنها چیزی که به ذهنمان رسید این بود که حالت آونگی به خودمان بدهیم وطوری  بپریم که نزدیکتر به دیواره و دور تر به پرتگاه باشیم. همین کار را هم کردیم و اگرچه دست و پایمان  دراثر افتادن روی سنگها دچار کوفتگی شدند ولی به دره سقوط نکردیم.

طولانی شد تا همین جا بس است. 

عکس فوق از سایت گروه کوهنوردی یاوران کوه اصفهان عاریه  گرفته شده است. با توجه به اینکه کوه آتشگاه در دور دست دیده میشود , این عکس باید مربوط به دیواره های نزدیک به محل وقوع این حادثهء تاریخی باشد.
مسعود

مهر ماه ١٣٩٢


۱۳۹۲ مهر ۱۸, پنجشنبه

برابر نهاد






شب 

می بالد ازفراز غرور غروب روز.

آنگاه 

می ایستد به کبر 

بر شانه های بودن 

مغرور از سیاهی و بر نور کینه توز.  





بوی گس سترون بودن 

در پردهء سکون

در لابلای آتش ، 

                   - آب ، خاک ، باد  

عطرمشام پرور مام وجود 

آن رازیانه بوی شدن را 

در برگ های گمشدهء خاطرات خویش 

می آورد به یاد.




اینک 

مام شدن گرفته پر و بال روز را 
   
تا برنهاد سادهء دیروز

با اخگر منور باروتی فلق   

آتش زند به خیمهء تاریک سست شب 

وین پر غرور گشته برابرنهاد را 

آرد به زیر سیطره همنهاد خویش 

در چشم آشنا 

با داغ نیمروز. 




مسعود

مهر ماه ١٣٩٢

۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

فرصت کم است







فرصت کم است 

حجم زمان اسیر هیاهو است.

زنجیر روزمرگی  

بسته است دست و پای.



در دل امید گاه فراغ 

لختی سکوت 

بوی هوای تازه 

آبی روان 

رقص نگاه 

بر آب ، سبزه

مرغان آشنا 

دار و درخت باغ. 



مسعود
مهر ١٣٩٢