خنده
خندیدی و خندیدم ، لبخند تو چون دیدم
لبخند تو چون دیدم ، از خند تو خندیدم
دیروز گل لبخند ، شادی به دلم آورد
افسرده مباد ار دل ،خود شادی جاویدم
بردیدهء من منشین، زامروز دگرغمگین
حتی اگرم دیدی ، غم خوردم و باریدم
از مهر تو ماه امشب، افتاده به تاب وتب
چون با تو بیالایم ، هم ماهم و خورشیدم
یاد آر زمانی را ، کان دوست نا دانا
با سیلی دستانش ، نفرت زده بوسیدم
آنگه که زمردم دور، شلاق شدم محشور
بر گرده و پا و سر ، از عشق بباریدم
دیدم همه شب آزار،هرسوی چو بد دیوار
شد صبر خدا لبریز ، با بحر چو سنجیدم
شب ار ز نفس افتد ، هم سنگ غمم سفتد
خوشحالم ازاین بابت، من نیز چو کوشیدم
مسعود
مهر ١٣٩٢
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر