شب
بلور سینهء دل گر حریم نام من است
چه باک همچو شبی گر برون ز پیرهن است
اگر چه دیدهء اغیار شور و بد یمن است
دم غنیمت ما را نه جای این سخن است
به نام مهر به موج افکنیم هستی خویش
کفی که سر زده از خشم موجمان کفن است
شب است و شیون دل تا کرانه ها نرسد
چرا که موج به بلعیدنش همه دهن است
به یاد آر شبی بر کرانه می خواندی
هجوم بحر مرا جنگ دیو و پیلتن است
به دام موج گرفتار و شب چو قیر سیاه
امید تکهء چوبیم قصهء کهن است
مسعود
مرداد ١٣٩٢
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر