۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

شوخی با استاد

شوخی با استاد



 سال تحصیلی ١٣٥١ - ١٣٥٠ بود. درس ریاضیات مهندسی ١ داشتیم و استاد مشغول تدریس معادلات دیفرانسیل بود. حدود ٢٠٠-١٥٠ نفر دانشجو در یکی از تالار ها مشغول نت بردای از گفته های استاد و فرمول های روی تختهء سیاه بودند.تختهء سیاه که طولش  شاید  از ١٠ متر هم بیشتر بود پر شده بود از فرمولهای ریاضی و معادلات دیفرانسیل. 

من و زنده یاد مصطفی (دقیق همدانی) که اهل نت برداشتن نبودیم طبق معمول در ردیف آخر نشسته , پا ها را روی صندلی ردیف جلو گذاشته و مشغول صحبت های خودمان بودیم. 

ما که تمام سالهای دبیرستان را باهم گذرانده , هر دو در رشتهء برق دانشگاه صنعتی پذیرفته شده و در خوابگاه در یک اتاق زندگی می کردیم , زبان یکدیگر را خوب می فهمیدیم و برای انتقال افکار نیازی به توضیح واضحات نداشتیم.

نیم ساعتی از شروع  کلاس گذشته بود و بجای استاد ما خسته شده بودیم. در این بین شخصی در تالار را باز کرد و از استاد اجازه گرفت و اسامی دو نفر را خواند و گفت این دو نفر هر چه سریعتر به ادارهء آموزش مراجعه کنند. استاد نگاهی به جمعیت کرد و چون کسی بلند نشد رویش را به سمت تابلو برگرداند که به ادامهء درس بپرداژد. 

من که در شوخی گرفتن جدی ترین مسایل زندگی ید طولایی دارم , نیم خیز شدم و به مصطفی گفتم: "برویم؟" او هم بلافاصله قضیه را گرفت و بلند شد. هر دو خونسرد و با تظاهر به اینکه آن دو نفریم,  از ردیف آخر راه افتادیم به طرف در (که آن جلو در کنار تختهء سیاه بود.) بچه ها که صدای پای ما را شنیدند برگشتند عقب و با دیدن ما زدند زیر خنده.

استاد با شنیدن صدای خندهء بچه ها رویش را به سمت کلاس برگرداند تا ببیند چه شده, و دید دو نفری که از طرف ادارهء آموزش احضار شده بودند دارند می روند ولی از علت  خندهء بچه ها سر در نمی آورد.  طبیعی است که استاد اسامی این همه دانشجو را نمی دانست.

ما هم بدون توجه به خندهء ممتد بچه ها آرام آرام رفتیم تا جلوی تالار و از درب خارج شدیم. در را پشت سر خود بستیم لیکن هنوز خندهء کلاس را می شنیدیم.

با اینکه سالها از آن واقعه  می گذرد, فکر می کنم هنوز یک عذر خواهی به آن استاد عزیز بدهکارم.


مسعود
تابستان ١٣٩٢ 

هیچ نظری موجود نیست: