پاییز است
حیاط پشت جولانگاه پاییز است
هزاران برگ گلگون است روز و شب اسیر باد
هزاران برگ بر شاخ درخت و دار
سماع زندگی در مرگ را مردانه می رقصند.
ز باد زندگی سوز خزان
- داروغهء بیداد
- این همداستان مرگ
هزاران برگ
هزاران سر به دار
- آویخته بر شاخ دار سبز
به ریش زوزهء بیداد
به خشم و عر و تیز باد
- می خندند
سرود زندگی در مرگ می خوانند
ز دامان بلند مهر مام دار
- دست می شویند
به روی باد
- این ویرانگر , این بیداد
- می لغزند
به گرد خویش می چرخند
به مرگ خویش می خندند
هزاران برگ
تن گلگون به روی خاک می سایند
- میدانی غم انگیز است
حیاط آشنا زاندوه لبریز است
- پاییز است.
مسعود
آبان ١٣٩٣
۱ نظر:
اینجا همه جا سفیده باز..
ارسال یک نظر