۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

زنده رود ابدی

















زنده رود ابدی


رود زایندهء دلسوخته جان می گیرد 

از چم اندر چم چمگردان تا 

نا  شکیبایی شهر 

باز در بستر خود می پیچد 

گرد سرپیچی کوهستان را 

به سراپای رواداری دشت 

ارمغان می آرد 

بوی مرطوب غروب 

در پس خاطرهء رودکنار 

در سراپای تنم می پیچد 

گوییا جاذبهء جاری رود 

طفل بیتاب 

            - مرا 

سوی خود می خواند 







چون گریزی ز هم آغوشی با نیستیم نیست یقین 

از شما می خواهم 

در پی این شب پر بیم و امید 

چون سحربا فلق سرخ دمید 

شعلهء سرکش ققنوس مرا 

بر لب  آب روان 

زنده رود ابدی 

در پس حادثه تیمار کنید 

دور آتشگه من جمع شوید 

مانده خاکستر گرمالودم 

پخش بر رود کف آلود روادار کنید 

تا دگر دیسی زایندهء آب 

یاد اندوه مرا 

در فراوانی سبزینهء دشت 

آشنا تر ز سر انگشت نسیم 

روی گیسوی غم آلودهء بید 

جاودان گرداند.




مسعود

آبان ١٣٩٣

عکس بالا هدیهء دوست عزیزم مهرداد است که همین چند روز پیش از زایش دوبارهء زاینده رود گرفته است.

همچنین عکس پایین در ١٩ آبان ١٣٩٣







هیچ نظری موجود نیست: