۱۳۹۳ آذر ۹, یکشنبه

خاطرات طرشت - استاد سلمانی




خاطرات طرشت - استاد سلمانی


همانگونه که از صفحهء فیس بوک دوست عزیزم جواد نقل شد, در دوران دانشجویی مدتی در جوار رفیقان شفیق در دو آپارتمان دو قلو که درب مشترکی به کوچه داشت زندگی می کردیم. محفلی داشتیم از رفقای بی غش و کم و بیش سر کش.

 مدتی نگذشت که آوازهء طرشت خانه همهء دانشگاه را فرا گرفت. از اینرو کسانی که دنبال دردسر نمی گشتند از طرشت خانه فاصله گرفتند. ولی کسانی که از درد سر چندان بدشان نمی آمد گاه و بیگاه به آنجا سر میزدند برخی مدتی هم میهمان جمع  بودند.

در طرشت خانه همه چیز عمومی بود و از مالکیت خصوصی تقریبا" اثری یافت نمی شد. بودجهء طرشت خانه از صندوقی تامین می شد که در دسترس همه بود و هر کس هر چه نیاز داشت از آن برداشت می کرد.

 از آن طرف وام و حقوق ماهانهء کسانی که کار دانشجویی داشتند یا مبلغی که از خانواده ها می رسید به آن واریز می شد. صندوق پر برکتی بود و هیچگاه کسری بودجه جدی پیدا نکرد.

شاید تعجب آور باشد ولی واقعیت  این است که در این جمع  دانشجویی حتی لباس ها هم عمومی بود و هر کس هر لباسی اندازه اش بود می پوشید و پس از استفاده آنرا در محل لباس های استفاده شده می گذاشت تا در روز مقرر یکجا شسته شوند.

از آن دوستان یکدل تعدادی جان شیفته در طبق اخلاص نهادند و این نقد را به بهای آزادی دادند. آنان که آن مقام نیافتند, اکثرا" اسیر ناملایمات فراز و نشیب راه شدند, سالها بعد نیز, یک نفر مبارزه را به بیماری صعب العلاج باخت .

 از آن گروه نسبتا" خشن هفت نفر جان سخت بیش نمانده است که در حال حاضر سه نفراز آنان در داخل حیرانند, سه نفر در خارج ویلان و یک نفر بین خارج و داخل  در نوسان.

چندی پیش یکی از دوستان خاطرهء اولین ورودش به طرشت خانه را برایم از راه دور نوشت که از یادم رفته بود و خاطرهء آنرا دوباره زنده کرد.

مقدمتا" عرض کنم که در طرشت خانه تخصص ها نیز بطور دوستانه به همه ارائه  می شد و هر کس هر هنری داشت  در اختیار جمع  می گذاشت. من هم که با تمرین روی سر دوستان سلمانی یاد گرفته بودم شدم استاد سلمانی. نه تنها سر اهالی طرشت خانه را می زدم, بلکه دوستان دور و نزدیک هم به این منظور به طرشت خانه می آمدند.

تفاوت سلمانی طرشت خانه با سایر سلمانی ها فقط در مجانی بودن آن نبود. تفاوت اساسی در این بود که برای جلوگیری از پخش شدن مو ها در خانه, مشتری باید روی زمین می نشست و استاد سلمانی روی صندلی. مشتری می بایست  به فرمان استاد به چپ یا به راست می چرخید تا سرش اصلاح شود.

دوست مزبور که در آن هنگام نه او مرا نمی شناخت و نه من او را  ولی بعد ها دست تقدیر صورتمان را به یکسان سرخ کرد و فراز و نشیب هایی از زندگی را با هم گذراندیم خاطرهء اولین دیدار را اینطور نقل می کند:

" از طریق دوستان اتاق کوه دانشگاه شنیدم که می توانم برای اصلاح به طرشت خانه بروم. به آنجا آمدم و به دوستی که در را باز کرد منظور از آمدنم را گفتم. او هم به یک صندلی که در هال  آپارتمان بود اشاره کرد و گفت همینجا منتظر باش تا استاد سلمانی بیاید.
من هم که اولین بار  بود به طرشت خانه می آمدم نمی دانستم چه باید بکنم. رفتم روی صندلی نشستم. مدتی گذشت تا اینکه تو از در درآمدی و وقتی دیدی من روی صندلی نشسته ام به زمین اشاره کردی وبا تحکم گفتی: آنجا نه, اینجا (اشاه به زمین). آنجا (اشاره به صندلی) جای استاد سلمانی است."

البته گفتهء بالا نقل به مضمون بود. شاید خود این مشتری بتواند با یادداشتی آنرا تایید یا تکمیل کند.


مسعود
آذر ١٣٩٣



هیچ نظری موجود نیست: