۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

غزل (۳)


او رفت و  چشم ها  را  بر آستان  نهاد  

                      بعد  از  نماز  اول  در  ماه   خور داد  


ما مانده ایم و حسرت دیدا ر آخرین

                       کاو پر شتاب رفت و به کس  اعتنا نداد


عطرت نسیم سوی که می برد صبحدم ؟

                       تنپوش لاله  بهر چه صد پاره کرد  باد؟


در لاله زار غرب شمیم تو می وزد

                       آتشگه  جنوب  ز  هجر  تو  شعله  زاد

 
ابرو کمان یار چه زیبا نشانه رفت

                     مژگان رها نکرده چه خوش برهدف نهاد


دی گفتمش ز باده چه سرمست گشته ای

                      گفتا   که   جام  باده  لبالب  ز باده   باد

 
گفتم به کوی میکده کم رو بهوش باش

                      گفتا  که  مهر  هوش  ربا  بر  دلم   فتاد


بار سفر به دوش بهر سوی می گذشت

                     چون  یافت  یار  خویش  بدامانش اوفتاد


ای دل ببند توشه که دیریست عاشقان

                      با  کاروان  شدند  ز  شاگرد  و   اوستاد


برخیزو سوی میکده شو زآنکه میفروش

                       می بایدت  که  بادهء  صهبا  بدست  داد


باشد که یار گوشهء چشمی نشان دهد

                      تیری  ز  نرگسش   به  دلت   آشنا  کناد




هیچ نظری موجود نیست: