۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

مژدۀ بهار (شعر دیگری از دکتر محمد باقری)

رسید مژده که اینک بهار می آید

دوباره یار به دیدار یار می آید

پرستویی که سفر کرده باز می گردد

به جان خستۀ عاشق قرار می آید

نهال مهر که از غارت خزان افسرد

به کام مهر پرستان به بار می آید

به شادی دل ما باز می دمد گل سرخ

برای غمزدگان غمگسار می آید

کدام سرو دلاور به خون خود غلتید

که لاله سوی چمن داغدار می آید

به کوی محتسب ای جان گذر مکن زنهار

که بوی فتنه از این رهگذار می آید

خبر دهید به آن نازنین که ما رفتیم

گر از نشستن با ماش عار می آید

در این بهار به پایش اگر بیفشانیم

دل شکستۀ ما هم به کار می آید

۳ نظر:

ناشناس گفت...

مرسی . حیف که من نمی تونم به این خوبی در نجوم و ریاضی دخالت کنم و الا بهتان می گفتم وارد باغ دیگران شدن چه عوارضی دارد...
بی تعارف غزل دلپذیری است. دست مریزاد
سلطانی طارمی

ناشناس گفت...

شعر فوق العاده زیبایی است و روح طبیعت را به آدم منتقل می کند

ناشناس گفت...

besyar ziba va beja ba in ayyam
ba tashakor e faravan