۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

تنهایی



در گران هرم تابستان طولانی

زیر داغ تابش خورشید

روی خاک تفتهء عریان

در کنار نهر خشکیده که می پیچد به خود از تب

خانه ام بر پاست.

می گشایم در

              - درون خانه می گردم

روح خانه نیست با او

                        - کالبد بر جا ، روان رفته است.

چشم ها را می نهم بر هم

در رواق ذهن می پیچد صدای خنده اش هردم

گوشها لیکن

دیرهنگامی است

جز صدای چک چک آبی ز شیر خسته نشنیدند.

زیر سنگین بار تنهایی

در سکوت بغض جانکاهم

                          - فرو بلعیده پنهانی

با خود این اندیشه می یابم

سینه پر درد است

در گران هرم تابستان طولانی

خانه ام سرد است.


هیچ نظری موجود نیست: