۱۳۹۷ شهریور ۱۳, سه‌شنبه

رقص موج




رقص موج


ای آشنای دیده دیر آشنای ما
باران که از طراوت آوای مهر تو
رنگین کمان خاطره را
در گام های آخر خورشید بی نفس
شاداب می کند
گو خود ببار.


در این غروب غم
تفتیده خاک فاصله را
سیراب کن
از آبدانه ها
جان مایه های رویش لبخند.


حرفی بزن
در ساحل سکوت غم آلود
در محضر سپید صنوبر
زان سوی خاطره
وان آتش نگاه که از آب دیده تر
چیزی بگو.


باشد که زنده رود
بر تاب پر زبانه آتش
آغوش موج خویش گشاید
در چشم هر کرانه هم امشب
رقصی چنان کناد که شاید.


 مسعود
مرداد ۱۳۹۷


۱ نظر:

PF گفت...

دست مریزاد عالیست.