فخر زمان
مام من و کنام من ، مظهر زن فخر زمان
نور شب ظلام من ، مادر من فخر زمان
شاخه به شاخه آورد، سایهء خویش گسترد
تا که تذرو پرورد ، سرو چمن فخر زمان
ز عقده های کار من ، گذشته های زار من
ز بخت کجمدار من ، برده محن فخر زمان
کنون که شادمان شدم ، همدم مکیان شدم
ز جمله بیغمان شدم، گشته چو من فخرزمان
ای دم تو مسیح گون، ای به رهم تو رهنمون
مهر تو بحر نیلگون ، ز آب عدن فخر زمان
بس که نمازخوانده ای ، حاجت خود ستانده ای
خلد برین نشانده ای ، پارهء تن فخر زمان
نزهت توست مینوی، شمس تراست پرتوی
شدیم از تو ماهوی ، مسیح و من فخر زمان
شعر ترم به انجمن ، دمیده روح بر بدن
فخر زمانه شعرمن، لطف سخن فخر زمان
مسعود - ۱۳۶۹
۷ نظر:
زیبا بود مسعود جان.
خدایشان رحمت کناد....
بامداد جان ! راستی راستی راستین هستین؟ یا راستی راستی راستین نیستین؟ نکنه جاستین هستین, ولی میگین راستین هستین! اگه جاستین نیستین پس راستی راستی کی هستین؟
khili ziba bood
گر چه نامت ناشناس است آشنای من تویی
ناشناس جان! هم چشم و هم جان شما زیباست که این شعر را زیبا می بینی.
ارسال یک نظر