۱۳۹۵ بهمن ۵, سه‌شنبه

نهال





نهالی از تبار عشق آوردی
به مهرش کاشتی در سبزه زار ناب بیرنگی
نگاهش داشتی با جان
ز جور خشکسالی های دلتنگی


که آورد آن تبر , آیا
کدامین آستین نحس پوشانید
قضا را دست
که‌ زان دیگر
فروافتاده در اندوه خود حیران
نشسته در کویر غم
نگاهی دوخته با پرسشی دیرین
به بشکسته نهالی آشنا در دست.


مسعود
۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست: