اندوه و عشق
اندوه و عشق در دل عشاق همدمند
مرغان خسته جان نه به شادی که درغمند
از آشیانه رانده و دربند آشیان
لبخند ها لباس مبدل به ماتمند
در رهگذار باد بلا دل منه که خلق
در شادیت کرور کرور و به غم کمند
هستند مردمان همه در شکل مردمان
گر آدم اند و دیو به اندام آدمند
آن رهروان که ره به نگاهی نمی برند
واین رهزنان که شهرهء شهرند وعالمند
اینان که صبح تا شب از پشت خنجرند
و آنان که خنده بر لب بر زخم مرهمند
کی مشک دل به باد وفا نافه می دری؟
کاین ابروان ز جور جفای تو در همند
ز آنان بگیر پند که در مهر حاتمند
مسعود ۱۳۹۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر