خاطرات خود دریانوردی
آن زمانی که نگارنده جوان بود و (مگر نیست) غمش در پس شادیش نهان بود و(مگر نیست) هم آب از دهنش بهر گل و گشت روان بود (مگر نیست) و در برزن ما مرغ جمالش بت غاز دگران بود و (مگر نیست) که اغیار ز بی باکیش انگشت تحیر به دهان بود و (مگر نیست) صد البته چه باک ار که رقیبان به لب آرند که حالش نه چنین بود و که روزش نه چنان بود بناگاه رها کرد دمی خانه و کاشانه بزد دل به دو دریاچه و در دم به ره افتاد بهمراه عیال نمکین و دو سه تن چند ز احباب مهین جمله بهمراه عیالات وزین از قبل زحمت آنی که همی کرد چنین همت و یک چند کشید از همه سو زحمت و بگرفت برای همگان نوبت و هم کرد کرایه ز هپی دیز (happy days) سه شب کشتی پر شوکت و شرمنده نمود از عملش جملهء ما را.
چون لب آب رسیدیم یکی بندر نقلی و دو صد قایق و چندین فقره کشتی صف بسته بدیدیم و دو صد توصیهء ناب ز آقای مربی بشنیدیم که گفتا که زمان است که اندیشه نماییم چو این بحر نه باریکهء آب است و نه هنگام شراب است و نه وقت سخن سیخ و کباب است و هوا جمله خراب است و هراساند ز توفان و هوای بد و دریاچهء مواج عیال و من و بل جملهء ما را.
دستیار طرف آمد به دو صد ناز و بگفتا که بیایید به گرد من طناز که گویم دو سه صد راز ز ملاحی و در دم بکنم راهی این بحر پر از ماهی و مرغابی و هم لون و پر از غاز شمارا.
باز آقای مربی که فرانک است ورا نام ندا داد که آموزشتان رو به تمام است و همین ختم کلام است و که اوضاع هوا خیس و چنین بارش جوی نه به کام است و به لب خنده حرام است و از این لحظه بدانید که باید همه آماده بمانید و خدای خود و مسئول پدافند ز توفان خودتانید و از این روی بترساند اقلیت مردانه و بیشینهء دختانهء ما را.
بعد از آنی که به صف کرد اقلیت مردانه به ترتیب قد و قامت و بنیه , ناخدا خواند یکی را و معاون دگری را و کمکهای ورا حکم به فرمانبری از وی بنمود و دو سه من توصیه فرمود و بسی "شور فرانک" (Sure Frank) از همه بشنود و بگفتا سفری خوش بود این بار که باشید همه دوست یکرنگ روادار و بزد طعنه همه کرکر و هم خندهء بیشینهء ما را.
چون فرانک از بر ما رفت و هم از دیده نهان شد , ناخدا دست بزد بر سر سکان و نگاهی ز غضب کرد به اندام معاون که چرا جفت نکرده است ورا پاشنهء پا و کمکهای یک و دوننموده است بخط تا زند استارت و براند به عقب یا به جلو تا که زند دور و شود راهی شط تا که رساند دو سه فرسنگ از این بندر نقلی به محلی که به ساحل بزند پهلو و لنگر ز پس و پیش بیاندازد و گاهی به مکان یابی جی پی اس و هم نقشه و هم قطب نما حوصله پردازد و طرحی به امان ماندن از موج و برو باد بیاندازد و اینگونه به سامان برساند سفر اول ما را.
ناخدا گاز موتور را بگرفت و بزد از خوف خروشانی امواج که گویی رسد از راه بزودی دل پر جوش به دریا و ازین روی شتابان سوی سر منزل اول حرکت کرد و بتازاند سوی غرب و چو چندین گره می راند به یکباره بگفتا که ره غرب نه خوب است و ره رو به غروب است و ببایست که بر شرق بتازیم که این رزم پر از حادثه بر موج نبازیم و بزد دور و همی رفت سوی شرق و بتازاند و بتازاند و چو باران چو دم اسب فروریخت و آوای نفس کش ز لب ابر سیه چرده بپاخاست , در این دم ناخدا رنگ ز رخ باخت و فریاد بزد آی فرانک! آی مربی! تو کجایی؟ که ره راست به شاگرد جدیدت بنمایی کشی از دامگه حادثه بیرون ز سر لطف خودت کشتی ما را
چون فرانک این سخن از سلفون بیشینه شنید اول از او خواست که آرام کند محفل و شاگرد عجولش , ناخدا سلفون بیشینه گرفت و به سراسیمه بگفتا که مسیر این بد و آن بود و هوا نیز چنان بود و همی آدرس جی پی اسمان نیز همان بود و نهایت بگرفت آدرس امنی و برفت آنسو و چون یافت مکان را به جلو رفت و عقب رفت و بزد پهلو و فریاد بزد آی کسی نیست جهد یک تنه بر ساحل و محکم کند این یک دو طناب این سو و آن سوی؟ معاون! تو کجایی؟ د بجمب از سر جایت! تا معاون بشنید این سخن از جا بپرید , جست بزد از روی عرشه به روی سنگ که از بخت بدش پاش بلغزید و به دست و کمر و ساق و دک و دنده فرود آمد و مجروح بپاخاست و محکم بنمود از دو طرف کشتی و راحت شد از این کار خیال همه و رفع بشد دغدغه ما را.
چون که شب آمد و زین رو سخن از خاتمهء لهو و لعب آمد و وقت عمل قرعهء بیتوتهء شب آمد , آن دوست خوش روی خوش اخلاق بخود آمد و دریافت که گویا شده کم هوش و لزومات سفر کرده فراموش و یکایک همه رو کرد چه از لیست اقلام خود آورد و چه را از قلم انداخته ناورد و بیکباره بهم ریخت همه کاسه و هم کوزهء ما را.
آن مه چارده در چند که یار دهه ها دود و دم "روح" کمین است بپاشد, سینه ای صاف نمود و به سخن آمد و گفتا که بود از همه شرمنده که هم بالش شبخواب نیاورد و همی ملحفهء پاک نیاورد و نه پیژامه و نه البسهء خواب نیاورد و خمیری که بشوید اثر نان و کباب از دهن و دود ز دندان و نه مسواک و نه حتی نخ دندان و از این روی به آوردن هیچش به فغان داد اقلیت و بیشینهء ما را.
عذر این غفلت مذکور چنین داد که آلزایمر و افزودن بر عمر و هم آزار اقلیت و هم شوق سفر دست به هم داد و زدود از ورق ذهن همی عقل و هم اندیشهء ما را.
الغرض , بالش و ملافه یکی داد و یکی کرد تعارف که شریکش کند اندر پتو و شانه و مسواک و از آن یک همه اصرار و از این یک همه انکار و چنان شد همه تکرار که تا شوهر مربوطه بجوش آمد و گویی که اقلیت تاثیر گذار است بگفتا که بس است این سخن و بحث ز آوردن و نآوردن و یک چند گذارید بخوابیم کمی خستگی از تن بدر آریم و چو فردا برسد پاسخ کوبنده بیاریم به نقد سبک و بحث وتفاصیل شمارا.
اکثریت چو شنید این سخن و یافت ورا قابل ابرام همی رأی به خوابیدن خود داد و چنین گشت که هر زوج سوی حجرهء خود رفت که تا صبح کند شام ولیکن ناخدا کاو زده بد جامی و پنداشت هنوز است جوان و بتواند سخن از امر خصوصی برد از دل به زبان و شدش از دست کمی کنترل مغز و زبان و همگان جمله شنیدند ز وی نا متعارف سخن این نادره پیغام که هشدار! نگیرید در آن حجرهء خود گاه ز هم کام و بتر سید ز فرجام و ز هشیاری و هم تیزی این گوش وگرنه نکند مرتکب جرم فراموش دگر عاقبت نیمه شب اول رویایی و هم نیمچه دریایی ما را.
در شب دوم از این واقعه بیشینهء مطلق به سخن آمد و گفتا که ورا حجرهء تنگ است و نه جای غلت و غولت و شلنگ است و دگر نیست به دل جای شکیبایی و خواهد که بخوابد بروی مبل پذیرایی و بیند ز سه سو منظرهء خوب و تماشایی و هر چند بود موی دماغی به شب زوج جوان و خود از این کار نیارد کم و نظم شبشان را بزند بر هم و تخریب کند قرعهء ما را.
حضرتش روی به سوی ملکه کرد و بگفتا که ترا نیز بود جای در این مبل مبدل شده با تخت , که این تخت فراخ است و همی جای لمیدن نه برای یک و دو بلکه دو چندان نفرات است و به این گفته ورا همره خود کرد و همی کوفت از آن میخ خود و پنبه نمود از همه سو رشتهء ما را.
الغرض , مرغ یه پا دارد و زین روی یکی قرعهء تجدید به جا آرد و همراه در این معرکه بیشینهء دیگر کند و کوچ نمایند ز قشلاق غم حجره به ییلاق فرحبخش پذیرایی و تنها بگذارند اقلیت مربوطه توی حجره و مسدود نمایند ز هر گونه سخن هم لب و هم لوچهء ما را.
اکثریت چو بپا خواست سحرگاه ز بستر ز پس یک دو سه خمیازه بفرمود که باید سوی اشکوب دوم رفت و نظر کرد به آفاق که سرخی شفق آنسوی دریاچه قشنگ است و هوا رنگ به رنگ است و مرا زینهمه زیبایی و مسحور طبیعت شدگی قافیه تنگ است و ولیکن سخنانم نه جفنگ است و چو شمشیر سحر با سپر کهنهء ته ماندهء شب دست به جنگ است , نباید که ز دستش بدهیم اینهمه زیبایی دریاچه و هم دار و درخت و مه برخاسته از آب و چراغانی زیبای فلق در پس سرخاب رخ ابر تنک وین نفس زود رس باد صبا را.
چون به یک لاک (lock) رسیدیم علی القاعده کشتی ز دو سو سفت به دیوار ببستیم و زمانی بنشستیم که تا آب آسانسور شود و کشتی ما را برساند لب دیوار و چو دروازه بشد باز کمک های یک و دو بجهیدند روی خشکی و هم باز نمودند طناب و به تلاشی و هولی کشتی و محموله براندند سوی آب و بدینسان ناخدا هم بزد استارت که آغاز کند باز سفرهای پر از خاطرهء نیمچه دریایی ما را.
چونکه کشتی به ره افتاد و کمک بر روی خشکی لختی کرد تعلل , ملکه داد بزد بر سر بی موی اقلیت خود "بپر از آنجا به روی کشتی" و در دل به فغان گفت که ای وای اقلیت ما رو به فرار است و که کشتی به ره و او به کنار است و نه هنگام قرار است و تحکم بنمودش که "دگر بپر و این پای گشادت به چه کار است؟" و اقلیت مربوطه ز دیوارهء لاک (lock) جست بزد بر روی کشتی و بگفتا که ببخشید که دلواپستان کردم و من مخلص والاگهرم هر دم و لیکن ناخدا هست مقصر که ز من خواست بمانم ولی من دوری آن حضرت علیا نتوانم و دگر حرف ورا نشنوم و جمع کنم خاطر آزرده شما را.
ادامه دارد.....
-------------------------------
واژه نامهء جدی تر از شوخی:
اکثریت - بیشینه: هر یک از بانوان حاضر , به تنهایی , قائم به ذات و فارغ از هر گونه تعینات مادی و معنوی.
اقلیت - کمینه: کلیهء آقایان حاضر, قائمین به غیر , همراه با کلیهء تعینات مادی و معنوی آنها بصورت درهم و یکجا.
اقلیت (کمینهء) تاثیر گذار: اقلیتی که با کسب اجازه از اکثریت , جسارتا" نظر خود را با دلایل و شواهد کافی و متقن بیان میکند و اکثریت این نظر را "قابل بررسی" ارزیابی می کند.
اکثریت (بیشینهء) مطلق: هر اکثریتی (به تعبیر فوق) که با اعتماد به نفس کامل نظر خود را به عنوان نظر نهایی اعلام میدارد و در برخی موارد با بزرگمنشی حاضر به رای گیری میشود لیکن نتیجهء رای گیری طبعا" نمی تواند مغایر نظر با بصیرت او باشد.
باز آقای مربی که فرانک است ورا نام ندا داد که آموزشتان رو به تمام است و همین ختم کلام است و که اوضاع هوا خیس و چنین بارش جوی نه به کام است و به لب خنده حرام است و از این لحظه بدانید که باید همه آماده بمانید و خدای خود و مسئول پدافند ز توفان خودتانید و از این روی بترساند اقلیت مردانه و بیشینهء دختانهء ما را.
بعد از آنی که به صف کرد اقلیت مردانه به ترتیب قد و قامت و بنیه , ناخدا خواند یکی را و معاون دگری را و کمکهای ورا حکم به فرمانبری از وی بنمود و دو سه من توصیه فرمود و بسی "شور فرانک" (Sure Frank) از همه بشنود و بگفتا سفری خوش بود این بار که باشید همه دوست یکرنگ روادار و بزد طعنه همه کرکر و هم خندهء بیشینهء ما را.
چون فرانک از بر ما رفت و هم از دیده نهان شد , ناخدا دست بزد بر سر سکان و نگاهی ز غضب کرد به اندام معاون که چرا جفت نکرده است ورا پاشنهء پا و کمکهای یک و دوننموده است بخط تا زند استارت و براند به عقب یا به جلو تا که زند دور و شود راهی شط تا که رساند دو سه فرسنگ از این بندر نقلی به محلی که به ساحل بزند پهلو و لنگر ز پس و پیش بیاندازد و گاهی به مکان یابی جی پی اس و هم نقشه و هم قطب نما حوصله پردازد و طرحی به امان ماندن از موج و برو باد بیاندازد و اینگونه به سامان برساند سفر اول ما را.
ناخدا گاز موتور را بگرفت و بزد از خوف خروشانی امواج که گویی رسد از راه بزودی دل پر جوش به دریا و ازین روی شتابان سوی سر منزل اول حرکت کرد و بتازاند سوی غرب و چو چندین گره می راند به یکباره بگفتا که ره غرب نه خوب است و ره رو به غروب است و ببایست که بر شرق بتازیم که این رزم پر از حادثه بر موج نبازیم و بزد دور و همی رفت سوی شرق و بتازاند و بتازاند و چو باران چو دم اسب فروریخت و آوای نفس کش ز لب ابر سیه چرده بپاخاست , در این دم ناخدا رنگ ز رخ باخت و فریاد بزد آی فرانک! آی مربی! تو کجایی؟ که ره راست به شاگرد جدیدت بنمایی کشی از دامگه حادثه بیرون ز سر لطف خودت کشتی ما را
چون فرانک این سخن از سلفون بیشینه شنید اول از او خواست که آرام کند محفل و شاگرد عجولش , ناخدا سلفون بیشینه گرفت و به سراسیمه بگفتا که مسیر این بد و آن بود و هوا نیز چنان بود و همی آدرس جی پی اسمان نیز همان بود و نهایت بگرفت آدرس امنی و برفت آنسو و چون یافت مکان را به جلو رفت و عقب رفت و بزد پهلو و فریاد بزد آی کسی نیست جهد یک تنه بر ساحل و محکم کند این یک دو طناب این سو و آن سوی؟ معاون! تو کجایی؟ د بجمب از سر جایت! تا معاون بشنید این سخن از جا بپرید , جست بزد از روی عرشه به روی سنگ که از بخت بدش پاش بلغزید و به دست و کمر و ساق و دک و دنده فرود آمد و مجروح بپاخاست و محکم بنمود از دو طرف کشتی و راحت شد از این کار خیال همه و رفع بشد دغدغه ما را.
چون که شب آمد و زین رو سخن از خاتمهء لهو و لعب آمد و وقت عمل قرعهء بیتوتهء شب آمد , آن دوست خوش روی خوش اخلاق بخود آمد و دریافت که گویا شده کم هوش و لزومات سفر کرده فراموش و یکایک همه رو کرد چه از لیست اقلام خود آورد و چه را از قلم انداخته ناورد و بیکباره بهم ریخت همه کاسه و هم کوزهء ما را.
آن مه چارده در چند که یار دهه ها دود و دم "روح" کمین است بپاشد, سینه ای صاف نمود و به سخن آمد و گفتا که بود از همه شرمنده که هم بالش شبخواب نیاورد و همی ملحفهء پاک نیاورد و نه پیژامه و نه البسهء خواب نیاورد و خمیری که بشوید اثر نان و کباب از دهن و دود ز دندان و نه مسواک و نه حتی نخ دندان و از این روی به آوردن هیچش به فغان داد اقلیت و بیشینهء ما را.
عذر این غفلت مذکور چنین داد که آلزایمر و افزودن بر عمر و هم آزار اقلیت و هم شوق سفر دست به هم داد و زدود از ورق ذهن همی عقل و هم اندیشهء ما را.
الغرض , بالش و ملافه یکی داد و یکی کرد تعارف که شریکش کند اندر پتو و شانه و مسواک و از آن یک همه اصرار و از این یک همه انکار و چنان شد همه تکرار که تا شوهر مربوطه بجوش آمد و گویی که اقلیت تاثیر گذار است بگفتا که بس است این سخن و بحث ز آوردن و نآوردن و یک چند گذارید بخوابیم کمی خستگی از تن بدر آریم و چو فردا برسد پاسخ کوبنده بیاریم به نقد سبک و بحث وتفاصیل شمارا.
اکثریت چو شنید این سخن و یافت ورا قابل ابرام همی رأی به خوابیدن خود داد و چنین گشت که هر زوج سوی حجرهء خود رفت که تا صبح کند شام ولیکن ناخدا کاو زده بد جامی و پنداشت هنوز است جوان و بتواند سخن از امر خصوصی برد از دل به زبان و شدش از دست کمی کنترل مغز و زبان و همگان جمله شنیدند ز وی نا متعارف سخن این نادره پیغام که هشدار! نگیرید در آن حجرهء خود گاه ز هم کام و بتر سید ز فرجام و ز هشیاری و هم تیزی این گوش وگرنه نکند مرتکب جرم فراموش دگر عاقبت نیمه شب اول رویایی و هم نیمچه دریایی ما را.
در شب دوم از این واقعه بیشینهء مطلق به سخن آمد و گفتا که ورا حجرهء تنگ است و نه جای غلت و غولت و شلنگ است و دگر نیست به دل جای شکیبایی و خواهد که بخوابد بروی مبل پذیرایی و بیند ز سه سو منظرهء خوب و تماشایی و هر چند بود موی دماغی به شب زوج جوان و خود از این کار نیارد کم و نظم شبشان را بزند بر هم و تخریب کند قرعهء ما را.
حضرتش روی به سوی ملکه کرد و بگفتا که ترا نیز بود جای در این مبل مبدل شده با تخت , که این تخت فراخ است و همی جای لمیدن نه برای یک و دو بلکه دو چندان نفرات است و به این گفته ورا همره خود کرد و همی کوفت از آن میخ خود و پنبه نمود از همه سو رشتهء ما را.
الغرض , مرغ یه پا دارد و زین روی یکی قرعهء تجدید به جا آرد و همراه در این معرکه بیشینهء دیگر کند و کوچ نمایند ز قشلاق غم حجره به ییلاق فرحبخش پذیرایی و تنها بگذارند اقلیت مربوطه توی حجره و مسدود نمایند ز هر گونه سخن هم لب و هم لوچهء ما را.
اکثریت چو بپا خواست سحرگاه ز بستر ز پس یک دو سه خمیازه بفرمود که باید سوی اشکوب دوم رفت و نظر کرد به آفاق که سرخی شفق آنسوی دریاچه قشنگ است و هوا رنگ به رنگ است و مرا زینهمه زیبایی و مسحور طبیعت شدگی قافیه تنگ است و ولیکن سخنانم نه جفنگ است و چو شمشیر سحر با سپر کهنهء ته ماندهء شب دست به جنگ است , نباید که ز دستش بدهیم اینهمه زیبایی دریاچه و هم دار و درخت و مه برخاسته از آب و چراغانی زیبای فلق در پس سرخاب رخ ابر تنک وین نفس زود رس باد صبا را.
چون به یک لاک (lock) رسیدیم علی القاعده کشتی ز دو سو سفت به دیوار ببستیم و زمانی بنشستیم که تا آب آسانسور شود و کشتی ما را برساند لب دیوار و چو دروازه بشد باز کمک های یک و دو بجهیدند روی خشکی و هم باز نمودند طناب و به تلاشی و هولی کشتی و محموله براندند سوی آب و بدینسان ناخدا هم بزد استارت که آغاز کند باز سفرهای پر از خاطرهء نیمچه دریایی ما را.
چونکه کشتی به ره افتاد و کمک بر روی خشکی لختی کرد تعلل , ملکه داد بزد بر سر بی موی اقلیت خود "بپر از آنجا به روی کشتی" و در دل به فغان گفت که ای وای اقلیت ما رو به فرار است و که کشتی به ره و او به کنار است و نه هنگام قرار است و تحکم بنمودش که "دگر بپر و این پای گشادت به چه کار است؟" و اقلیت مربوطه ز دیوارهء لاک (lock) جست بزد بر روی کشتی و بگفتا که ببخشید که دلواپستان کردم و من مخلص والاگهرم هر دم و لیکن ناخدا هست مقصر که ز من خواست بمانم ولی من دوری آن حضرت علیا نتوانم و دگر حرف ورا نشنوم و جمع کنم خاطر آزرده شما را.
ادامه دارد.....
-------------------------------
واژه نامهء جدی تر از شوخی:
اکثریت - بیشینه: هر یک از بانوان حاضر , به تنهایی , قائم به ذات و فارغ از هر گونه تعینات مادی و معنوی.
اقلیت - کمینه: کلیهء آقایان حاضر, قائمین به غیر , همراه با کلیهء تعینات مادی و معنوی آنها بصورت درهم و یکجا.
اقلیت (کمینهء) تاثیر گذار: اقلیتی که با کسب اجازه از اکثریت , جسارتا" نظر خود را با دلایل و شواهد کافی و متقن بیان میکند و اکثریت این نظر را "قابل بررسی" ارزیابی می کند.
اکثریت (بیشینهء) مطلق: هر اکثریتی (به تعبیر فوق) که با اعتماد به نفس کامل نظر خود را به عنوان نظر نهایی اعلام میدارد و در برخی موارد با بزرگمنشی حاضر به رای گیری میشود لیکن نتیجهء رای گیری طبعا" نمی تواند مغایر نظر با بصیرت او باشد.
۱ نظر:
جناب مسعود خان اقلیت موثر رو یادت رفت تو واژه نامه بیاری
ارسال یک نظر