شب
می بالد ازفراز غرور غروب روز.
آنگاه
می ایستد به کبر
بر شانه های بودن
مغرور از سیاهی و بر نور کینه توز.
بوی گس سترون بودن
در پردهء سکون
در لابلای آتش ،
- آب ، خاک ، باد
عطرمشام پرور مام وجود
آن رازیانه بوی شدن را
در برگ های گمشدهء خاطرات خویش
می آورد به یاد.
اینک
مام شدن گرفته پر و بال روز را
تا برنهاد سادهء دیروز
با اخگر منور باروتی فلق
آتش زند به خیمهء تاریک سست شب
وین پر غرور گشته برابرنهاد را
آرد به زیر سیطره همنهاد خویش
در چشم آشنا
مسعود
مهر ماه ١٣٩٢
۲ نظر:
دچار باید بود دچار "سپهری" ارادت
ابوالفضل جان این دچار سپهری را بیشتر توضیح بده. می خواهیم بدانیم ما کجای کاریم.
ارسال یک نظر