گریز مرگ
بار دیگر روی در رو
- گفتگوی صامتی با مرگ
خیره سر، با چشمهای خیره بر برق نگاهش
راه بستم بر نفوذ زندگی سوز تبه سازش.
آمد اما مکث کرد اندر میانه،
مکث معنی دار
- گویی خط قرمز را پذیرا شد.
دستبندی از میان نگشود،
تیغ تیزی هدیه بر خوناب دل ناورد،
در نگاهش لرزش تردید پیدا شد.
با نگاهم گفتمش بی پرده:
- ز این دیدار بیزارم
نیستم دلبستهء این زندگی چندان
- ولیکن نیست با تو
این زمان، اینجا، سر و کارم.
پلک چون یک لحظه حائل شد میان گفتگوی چشمهامان
گشت غایب از شعاع دیده ام
- ز این روی دانستم:
بار دیگر مرگ از لجبازیم بگریخت.
بار دیگر جان به پشت میلهء زندان تن
- در بند فرصت ماند.
بار دیگر جان و تن
- هموند
در پی آغوش مام زندگی
- برآشنای دامنش آویخت.
مسعود
آبان ١٣٩١