۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

فراق


نگر که یار چه سان آشیانه ویران کرد

ببین که مردم چشمم چگونه گریان کرد


 

درشتی از سخن ما چو دید راهی شد

چو ماه چهره به ابر فراق پنهان کرد


 

 به خاطرات  مکدر  نهال  مهر  برید

تنم چوپیچک بی شاخه سست بنیان کرد


 

بنالم از سر شب تا به صبح از تقدیر

چرا که ساده دلم را اسیر خوبان کرد


 

جفای  لیلی دوران  چه سان کنم انکار

که فاش قصهءمجنون بهرخیابان کرد


 

مرا جزیرهء آرام بود صحبت دوست

رمید و بحر محیطم اسیر طوفان کرد


 

شود  همان کند  آیا به غمزه  بحر غمم 

به نیل آنچه به یک دم کلیم عمران کرد


 

شهریور ۱۳۹۰  

۲ نظر:

یونس گفت...

خیلی خوب بود. دست مریزاد مسعود خان!

M. Ashna گفت...

یونس جان خوبی از خودت است. امیدوارم به زودی دیدار میسر گردد. به قول یکی از شعرای بنام معاصر:
دیدار تو گر خیال واهی باشد
در راه بسی چاله و چاهی باشد
دنبال کنم ترا به هر جا یونس
منزل اگرت دهان ماهی باشد