۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

در محضر ابن قارون

 
 

همچنانکه در "کتاب الوجه" به قرائت مراسلات ماضیه در "تار عنکبوت عرض عالم " که به اختصارش  " تار ع  ع  ع " خوانند اشتغال داشتم، مرسله ای از ابن قارون رؤیت کردم  که ما را به جملهء  موجزی مفتخر و خستگی جسم و جان مختصر نمود. در زمان ، یاد ما از بیداد زمان گذشت و قطعهء زیر قلمی گردید:

سرمایهء ما همین اساتیدی هستند که هر ازگاهی بنده نوازی کرده چند خطی می فرستند. استاد محمد ابن قارون هم از این قاعده مستثنی نیست، هر چند در جمله ای کوتاه بنویسد: " تو و فرهادت خوش باشین و خرم"

جهت اطلاع دوستان جوانی که نام استاد محمد ابن قارون را از اجدادشان شنیده، حضرتش را ندیده، و فیوضاتش را نفهمیده اند، لازم دانستم که شرحی از تلمذ در محضر استاد را به "اوراق خاطرات" بیافزایم.

 
 

ابن قارون از علمای ما قبل تاریخ - به اعتباری ما قبل انقلاب - بود که در علم العلوم ید طولایی داشت و درتهذیب احوالات نفس طریقتی اولی. نگارنده مدتی در محضرش از ارسطو تا کانت را  تلمذ نمود و در احوالات نفس تفحص. اگر چه حجرهء کوچکی داشت، لیکن طالبان حقیقت اولی در صفی مجازی در کویش به زیارت مایل بودند و در انتظار تا به درک او نایل آیند و همچو حضرتش  در سیر و سلوک کامل. 

 
 

محشر کبری است سر کوی دوست

جان به فدای خم آبروی دوست.

 
 

حجره اش مختصر بود بی زرق و برق به ابعاد کمتر از یک ذرع در دو  ذرع و ظرفیت بیش از دو طلبه را نداشت. اگرچه در ارتفاع دو و نیم ذرعی از زمین قرار داشت، ولی در مرتبهء سوم بود و طلبهء علم می بایست از مرتبهء اول و دوم بالا می رفت و در مرتبهء سوم در خدمت استاد می نشست. گویا می خواست، به شاگرد بفهماند که اگر طالب نیل به اعلی علیین هستی، می بایست هر یوم اندکی به مرتبهء خود بیافزایی. ارتفاع حجره را دلیل دیگری هم بود و آن اینکه نمی بایست از استماع محاجهءما یار بهترین را حرجی افتد و اغیار کمترین را - به خبر چینی - فرجی.

ارتفاع حجره به طالب علم القاء می نمود که نقطهء کوچکی بیش در عالم وجود نیست و جز اتکای بی ثباتی در راه سلوک به  اعلی علیین ندارد و هر لحظه می تواند با سر به اسفل السافلین سقوط کند.

 
 

همدرس حقیر در محضر ابن قارون طلبهء جوانی بود اهل قزوین بنام جواد. وی که سالها قبل در قریه طرشت با نحله ای از اجتماعیون عامیون حشر و نشر داشت به جواد جوجه معروف بود تا با جواد دیگری که با هیئت بزرگتر به دست خر الشعراء مشهور بود(اگر چه ضابط الشعراء بر وی روا تر) اشتباه نشود. در همان حوالی جواد دیگری هم ادعای جوادی داشت و به جواد یره معروف بود (اگر چه بعد ها به ضیاء الصنایع مشهور شد) و از آواز خوانی خود مشعوف.

آی یره یره یره.... 

 
 

از آنجا که اینهمه جواد فی الواقع اسد اندر اسد را بخاطر متبادر می نمود، ابن قارون او را بنام ملا جواد قزوینی ملقب نمود. ایشان نگارنده را نیز بی نصیب نگذاشت و به اراده او لقب میرزا مسعود کاشی مرا به یادگار ماند. 

 
 

بر خلاف من که سابقه در علم کهربا داشتم، پیشینهء ملا جواد کیمیا گری بود. پس از تحمل مشقات در مراتب کیمیاگری خدمت استاد رسیده بود تا به عرض برساند که:


 

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم

مرحمت فرموده ما را مس کنید.


 

نگارنده هم از باب ادب خدمت استاد رسیده و گفت:


 

اگرچه کاشی ام و جمله کهربا کارم

به خال رهروی علم العلوم بیمارم


 

استاد از افلاطون و ارسطو آغاز کرد و پرتوی از اشراق افلاطونی را بما نمایاند و جرعه ای از مشرب مشاء ارسطویی بما چشاند.


 

گفت ز ماهیت مشائیان

نقش به دیوار ز اشراقیان


 

حکمت اشراق کم از عرش نیست

چونکه ورا هیچ بجز نقش نیست


 

نگارنده که بابت ارادت به معلم ثانی به مشرب مشاء تعلق خاطر بیشتری داشت ناگهان خود را در مکتب اشراق غوطه ور دید.


 

اشراق فلاطونی ، دیوانه ترم کرد

مشاء ارسطویی ، از سر بدرم کرد


 

و آن هنگام که سخن به برهان وجود آگوستین قدیس رسید،


 

گفت وجود ارجح موجود بین

عارض او بین همه فرش زمین


 

استفاده از محضر ابن قارون دیری نپایید. امواج انقلاب بدوا" حجره اش را به اعتبار اولویت واقعیت عینی بر حقایق ذهنی ( و پس از چند صباحی به دلیل تمامیت خواهی بخشی از واقعیت عینی) تعطیل ، و در زمان پرونده اش در اتاق تمشیت تکمیل و در عزلت نشینی اش تعجیل به عمل آمد.

راقم این سطور نیز که مدتی را به عزلت گذرانید، مدت ها از مصاحبت ابن قارون و ملا جواد محروم و در خلوت خود مغموم ، به کشف و شهود مرسوم پرداخت تا اینکه بر وی مسموع افتاد که در بلاد فرنگ علم کهربا در اولویت است و کهرباگران را وفور نعمت.


 

آن شنیدسی که در اقصی دور 

کهرباگر سور و ساتش جفت و جور؟


 

از این رو رخت سفر بربست و در شمال شهر (نورت یورک) تورونتو در منطقه ای بنام بید آباد (ویلو دیل) رحل اقامت گزید که فاصلهء چندانی از خار تپه (تورن هیل) نداشت. پس از مدتی غور در بازار استخدام و تفحص مدام، در شهر بلوطستان (اوک ویل) در بیست فرسنگی بیدآباد به کار کهرباگری مشغول شد.

در تعطیلات جمعه که در بلاد فرنگ با دو روز تاخیر در یوم یکشنبه برگزار می شود، با گذر از خار تپه به قهوه خانهء قنبر در تپهء غنی آباد (ریچموند هیل) می رفت تا ضمن غور در احوالات نفس، نشانی از ابن قارون و ملا جواد بیابد.

سالها گذشت تا به یمن " کتاب الوجه" در "تار ع ع ع" ابتدا ابن قارون را در بوستون از بلاد شمالی ایالات متحده یافت و سپس ملا جواد را در محال قزوین.

علی ایحال، هر چند حجرهء استاد همچنان تعطیل، لیکن صف طلاب علم العلوم همچنان در تطویل، "کتاب الوجه" پر از افاضات جمیل و مراسلات کهربایی پر از اشارات بی بدیل. ابن قارون موش مصنوعی در دست، از قلم نی چوبین گسست، لوح سنگی وانهاد تا خویش را با لوح فرنگی آشنا کناد. حضرتش می رود تا انگشتان بر صفحه کلید نشاند و داد سالک مظلوم از تقدیرنه چندان محتوم ستاند.


 

تمت ۱۷ شهر امرداد سنهء ۱۳۹۰

کتبه بارق المهندسین میرزا مسعود کاشی.

   
  

 
 

۱ نظر:

M. Ashna گفت...

دکتر ابو اینگونه نظر داد که:

احسنت و تبارک الله بر تو ولد کاشی که از بلاد نصف الجهان کل دار الدنیا را یوم المشعوف از شباب الخاطرات نمودی