۱۳۹۵ آبان ۱۳, پنجشنبه

اولین شعر





جمعه ای دلگیر است
آسمان از سر صبح
یک نفس می بارد
دستهای پدرم 
گرمی دست مرا می بوید 


به پدر می گویم
ابر ها می گریند


دستهای پدرم
که به آغوش من آموخته است
می زداید اشک از گونهٔ شوق
تا در این مویهٔ ابر
زایش شعرم را
با نگاهی که از آنسوی افق دور تر است
به فراسوی مکان
آشنایان جهان مژده دهد


(برای سوفی)
آبان ۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست: