۱۳۹۳ مهر ۲۶, شنبه

نقاب






نقاب 



بر رخ خویش نقابی دارم 

تا که نشناسد تصویر مرا 

حیرت آینهء چشمانم.

می کشم هموطن خویش به جنگ 

کینه ورزی خونسرد 

روی برده است دل از پارهء سنگ 




چونکه از صورت بی عاطفه لغزید نقاب 

می کشم بر سر و روی و زبر و زیر اطو 

می دهم نظم  به بی نظمی ریش 

می زنم عطر  گرانقیمت کمیاب به خویش 




تا که بیشینهء ابناء بشر 

تن به آغوش فراموشی دوران دارند  

جهل خود می پیچم 

در نقابی زربفت 

که سیاست خوانند 

 چه غم  ار قصهء تزویر و ریا 

محفل اندک بیداردلان می دانند 




گر چه از هرزگیم 

در پس پردهء حجب 

اندکی بر خود می آشوبم 

هرزگی را خونسرد 

می گذارم اغلب در جیبم 

می کنم صاف گلو 

تا سخنرانی مبسوطی نشخوار کنم 

و بگویم که چقدر

به حقوق مردم پابندم 

در دلم می گویم 

کین دروغ است و من وما و خودم می داند




میکرفون های رنگارنگم 

تا حدودی همه دست آموزند 

مرز خود می دانند

خط قرمز را نیز 

در پس مغلطه ام می خوانند 




من در این وادی نامردمی نا میمون 

هر دو روی خشن سکهء دیوانگیم 

من به من می گوید

آشنا با صفت بوقلمون  

آیت از خود بیگانگیم.






مسعود

مهر ماه ١٣٩٣




۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

خاطرات طرشت



تصویری از محله طرشت



خاطرات طرشت

(به نقل از صفحهء فیس بوک جواد- توضیحات داخل { } از من است)


 ياد بعضي نفرات ،روشنم مي‌دارد… !
 نام بعضي نفرات،رِزق رُوحم شده است !
وقت هر دلتنگي ،سُویشان دارم دست !
جرأتم مي‌بخـشد ،روشنم مي‌دارد… !

 "نیما یوشیج "




خاطراتی از دوران دانشجویی من :

سال ١٣٥٠ در دانشگاه صنعتی آریامهر (تهران) قبول شدم سال اول و دوم در خوابگاه دانشجویی بودم سال سوم  دیگر خوابگاه برای قبولی های ١٣٥٠ به قبل ظرفیت نداشت به همین دلیل من و تعدادی از دوستان به دنبال خانه رفتیم. خانه ای نوساز در نزدیکی دانشگاه در محله طرشت که بافتی قدیمی داشت پیدا کردیم. دوتا آپارتمان روبروی هم بالای طبقه همکف که مغازه بود ولی نیمه تمام بود. هر دو آپارتمان را کرایه کردیم. یک آپارتمان را ٦ نفر که به دلایل مختلف از جمله هم اطاق بودن در خوابگاه وهمشهری بودن. آپارتمان دیگر راهم ٦ نفر دیگر.

مدت محدودی زندگی دو آپارتمان جدا از هم مدیریت میشد بعد از مدت محدودی هر دو آپارتمان به عنوان یک واحد مدیریت شد یک سالی که برای من تجارب خیلی مفیدی داشت. زمینه شکل گیری خانه طرشت اطاق کوه دانشگاه بود چون تقریبا" همه نفرات این خانه از بچه های اطاق کوه بودند.



مختصر آشنائی با جمع خانه طرشت(تو دانشگاه مانند یک خوابگاه معروف شد،خانه طرشت)

آپارتمان اول :

قدیمیترین ما اصغر بود همشهری دانشجوی رشته برق، حسینقلی همشهری فارغ التحصیل رشته مهندسی شیمی به عنوان سپاه دانش در نظرآباد تدریس میکرد، مصطفی دانشجوی رشته برق اصفهانی، جواد {بزرگه} دانشجوی رشته صنایع  مشهدی، شبان دانشجوی رشته ریاضی(احتمالا")اهل درگز، مسعود {منظور مسعود کوچیکه است نه من} دانشجوی رشته برق همشهری، ایرج دانشجوی رشته شیمی همشهری، و من{جواد} دانشجوی رشته مهندسی شیمی.

آپارتمان دوم: 

جمشید رشته صنایع {سازه} اصفهانی، مسعود رشته برق اهل اصفهان، رجبعلی(محمدی) رشته برق اصفهانی، علی حسینی رشته زیاضی وکامپیوتر خوزستانی، رجبعلی رشته شیمی دزفولی، فضل الله رشته صنایع اصفهانی، ومظاهر  رشته ریاضی و کامپیوتر،اصفهانی.

چگونگی انجام امور زندگی در خانه طرشت

ابتدا دو واحد از نظر انجام کارها ومخارج از هم جدا بودند. برا ی انجام کارهای روزانه هفتگی برنامه ریزی میشد. برای هر روز یک نفر مشخص میشد که کارهای عمومی را انجام میداد. از آماده کردن صبحانه، و اعلام به بقیه. در ساعت معین صبحانه صرف میشد و همان نفر بقیه کارها را ادامه میداد وهمه به دانشگاه میرفتیم. نهار در سلف سرویس دانشگاه صرف میشد. شام هم طبق برنامه نوشته شده بوسیله همان نفری که مسئولیت آن روز بعهده اش بود تهیه و آماده میشد.

بعد از مدت کوتاهی که دو آپارتمان باهم یکی شدند برنامه به همان شکل ادامه پیدا کرد ولی هر روز با دو نفر، یک نفر از هر واحد. صبحانه و شام در ساعتی معین آماده و صرف میشد. نظافت خانه روزانه بعهده همان دو نفر بود.

از نظر مالی ماهانه هر کس به هر اندازه که برایش میسر پود پول در صندوق میگذاشت، کمک هزینه تحصیلی که ماهانه دریافت میکردیم، پولی که بابت تدریس درمدارس دریافت میشد ویا کمک خانواده ها. حسینقلی هم که فارغ التحصیل شده بود و در آمدی داشت کمک خوبی بود برای خانه طرشت. این پول روزانه در صندوق قرار میگرفت که در دسترس همه بود ولی همه میدانستند که بجز خرجهای عمومی که بوسیله همان دو نفر مسئول روز هزینه میشد، بقیه برای خرجهای ضروری خود میتوانستند از آن استفاده کنند.

در کنار دو نفر مسئول روز اگر کس دیگری درس نداشت و بیکار بود به آنها کمک میکرد از جمله در خرید یا پخت و پز  و.......آخر هفته بعد شام و صرف میوه اگر کسی به کارهای انجام شده در طول هفته انتقادی داشت بیان میکرد تا برای هفته بعد از آن استفاده شود.

نزدیک یک سال ما بیش از ١٦ نفر با هم به همین روال زندگی کردیم و کوچکترین مشکلی برایمان پیش نیامد. در انجام کارها نوبت هرکس که میشد سعی میکرد به بهترین وجه کارها انجام شود هیچ تفاوتی هم بین افراد نبود .


واما خاطرات 

 ١-یک روز که دانشگاه اعتصاب بود و بگیر و ببند وتعقیب و گریز ،بعد از ظهر من خانه تنها بودم نمیدانم چرا ولی هیچکس خانه نبود. هوا دیگه تاریک شده بود صداهای مشکوکی میشنیدم درب ها تکان میخوردند. شلوغی دانشگاه و رفت آمدهای صبح تا عصر و حضور یک لبو فروش جلوی درِ خانه باضافه تنهایی مرا دچار خیالات کرده بود چندبار رفتم بالای پشت بام، درِ پشت بام را محکم کردم از پنجره نگاه میکردم که مبادا کسی وارد خانه بشود چند ساعتی با همین توهمات گذراندم تا کم کم بچه ها یکی یکی آمدند و آن سکوت که به کمک باد برای من موجب اضطراب شده بود از بین رفت.

٢-یک روز یک بسته سیگار خارجی که یادم نیست کی ولی از خارج  برای سیگاریهای خانه سوغاتی آورده بود. مسعود {منظور مسعود کوچیکه است نه من} که از سیگار خوشش نمیامد و نمیخواست سیگار را بیرون بیندازد ودر ضمن به سیگاریها هم نمیخواست بدهد بمن گفت بیا تا سیگاریها بیایند این سیگارها را یک کاری بکنیم. نه مسعود سیگاری بود نه من. گفتم چه کار کنیم؟ گفت همشو بکشیم. خلاصه دو نفری نشستیم کنار بخاری تا آمدن بقیه یک بسته سیگار را دود کردیم. آخرش هردو سرگیجه داشتیم. وقتی بچه ها آمدند و سیگاری ها از جمله اصغر سراغ سیگار سوغاتی را گرفت گفتیم کشیدند تمام شد آنها هم چیزی نگفتند کسی نپرسید این یک بسته سیگار را کی کشید، ما هم دروغ نگفته بودیم.

٣-  شبهای امتحان آخر ترم هم از شبهای خاطره انگیزی بود مخصوصا" آخر ترم دوم یعنی خرداد ماه که هوا گرم شده بود بعضی شبها تعدادمان بیش از ٣٠ نفر هم میشد .هر گوشه ای از هر اطاق  ویا پشت بام ٢ نفر ٣ نفر باهم مشغول آماده شدن برای امتحان بودیم. وسائل چای تاصبح روبراه بود هرکس چای میخواست خودش برای خودش میریخت وشاید از بقیه هم میپرسید اگر کسی میخواست برای او هم میریخت این دیگر جزو وظیفه روزانه مسئول آن روز نبود. ولی آماده کردن صبحانه برای هر چند نفر که در خانه بودند به عهده نفرات مسئول روز بود.


٤- مسعود به موضوع جالبی اشاره کرد(در یاد داشت زیر صفحه یا کامنتی که گذاشته). بقول امروزی ها که سریال جنگجویان کوهستان را دیده اند خانه طرشت لیانشانپو شده بود، پاتوق بچه های اطاق کوه وبچه های عاصی. مثلا" هر کی از زندان که آزاد میشد تا برای خودش خانه ای پیدا کند میامد طرشت ساکن میشد از جمله آن موارد حسین  از بچه های جنوب بود فکر میکنم بازهم بودند ولی بقول مسعود پیری است و فراموشکاری.

٥- مورد دیگه ای که همراه با نام طرشت به خاطرم میاید، در مسیر ما از خانه طرشت به خیابان آیزنهاور (آزادی!) خانه هایی از حلبی ساخته شده بود در یک فضای بیابانی کمی با فاصله از مسیر که با سختی زندگی میکردند. در نمای پشت آلونکهای آنها برج شهیاد خود نمایی میکرد واین تناقض چیزی بود که برای ما قابل حضم نبود ومارا به سوی گرایشی عصیانگرِ موجود در جامعه سوق میداد(بقول مسعود خلاف) امروزه هر وقت که از جلوی تابلوی ایستگاه طرشت عبور میکنم آنروزها برایم تداعی میشود.

٦- خانه طرشت تبدیل به اطاق کوه دوم شد
سال تحصیلی٥٢-٥٣به دنبال اختلاف نظر بر سر چگونگی اجرای برنامه های اطاق کوه دانشگاه، پس از مدتها تبادل نظر و چالش، یک جریان از اطاق کوه خارج شدو جریان دوم باقی ماند. عده ای که از اطاق کوه خارج شدند و عمدتا" بچه های خانه طرشت بودند، خانه طرشت را به اطاق کوه دوم تبدیل کردند و برنامه ریزی ها و تدارک برنامه ها در آنجا انجام میشد. یادم هست که در همین سال فریبرز رفته بود خارج احتمالا" ایتالیا که مقداری وسائل کوهنوردی با خودش آورده بود از جمله یک جفت کفش کوه سنگین(زمستانی)که به پای هیچکس نشد جز من که هنوز هم دارمَش. 


  کفش کوهی که بالا نوشتم،فریبرز از خارج آورده بود ونصیب من شد هنوزهم دارمَش که یاد آور ان روزهاست























این عکس مربوط به برنامه نوروزی کوهنوردی است در خوزستان رامهرمز، نهبندان کوه قارون جزو منطقه بویراحمد تعدادی از بچه های طرشت هم تو این عکس هستند



-----------------

اظهار نظر های زیر صفحه:


{من نوشتم:}

جواد جان 

ممنون از اینکه با نوشتن این خاطرات یاد برخی رفقای قدیم را زنده کردی.
البته بدلیل کهولت سن ممکن است برخی خاطرات را با هم قاطی کرده باشی که آنهم مهم نیست. ما جوانتر ها می توانیم آن را اصلاح کنیم.
اگر یادت باشد آپارتمانها سه خوابه بودند. اینطور که تو نوشته ای در آپارتمان شمالی هشت نفر زندگی میکردند. که این صحت ندارد. تا آنجا که من بخاطر دارم, تعداد کل ساکنین دو آپارتمان یازده نفر بود. ولی از آنجا که اکثرا" از بچه های "خلاف" بودند, سایر بچه های "خلاف" هم به عنوان پاتوق به آنجا سر میزدند.
حسین, شبان و هوشنگ با ما زندگی نمی کردند بلکه به آنجا رفت و آمد داشتند. رجبعلی (دزفولی) را هم مطمئن نیستم.
در مقابل دو نفر از قلم افتاده اند: علی (خوزستانی) و مظاهر(اصفهانی) هر دو رشهء ریاضی و کامپیوتر.
جمشید هم رشتهء سازه بود نه صنایع .
از سایر جوان ها هم درخواست می کنم اگر در نوشته من هم اشتباهی می بینند تذکر دهند.
--------------

{جواد نوشت:}


مسعود
 
من که اصرار دارم بر اینکه تو چل چل جوانیته. در این شکی نیست. واما در مورد نفرات حق باتو است. چهل سال از داستان گذشته و من هم نوشتم که بیش از این فراموش نشود.
اما در مورد خلاف: آنچه که در خانه طرشت بر خلاف بسیاری از خانه های دانشجویی وجود نداشت خودتم میدانی خلاف بود. بله بچه هایی که در خانه طرشت جمع شده بودند عموما" عاصی بودند نه خلاف،چون خلاف در نزد عامه مفهوم خاص خودش را دارد که در طرشت اصلا" وجود نداشت.
بله حسینقلی با ما زندگی نمیکرد چون فارغ التحصیل شده بود ولی تهران که میامد جایی بجز طرشت نمیرفت از نظر مالی هم کمک خوبی بود.
در مورد علی که روحش شاد حق داری با آن چهره همیشه خندانش.
حالا که به اینجا رسید در یک مهمانی بعد از سالها از جمشید خبر درگذشت علی را شنیدم. آنجا هر چه فکر کردم قیافه اش را بخاطر نیاوردم. تا دو روز من مدام به او فکر میکردم تا اینکه بعد از دو روز شب یک مرتبه چهره اش در خاطرم نقش بست با آن اندام ریز نقشش. تاصبح و تا چند روز مدام چهره اش در حال خنده در ذهنم جاری بود و .... 
---------------

{میرکاظم نوشت:}

تا آنجا که من خاطرم هست لقب پلنگ خونه از طرف مهدی بهاریان داده شده بود
مهدی بهاریان هر وقت صحبت خانه طرشت میشد پلنگ خونه میگفت اصغر هم با خنده تائید میکرد