۱۳۹۱ مرداد ۳۰, دوشنبه

ضیافتی در کار نیست



یکی از دوستان اهل ادب توصیه کرد که در شعر "من ترا می شنوم"  به جای نوانخانه از "ضیافتگه" یا "سرا پرده" استفاده کنم. البته اشراقخانه و بارگه هم پیشنهاد شده بود که این دو با وزن شعر جور در نمی آید.

 در پاسخ به این دوست عزیز قدیمی لازم است علت انتخاب واژهء نوانخانه را توضیح دهم و بحث در خصوص روانی مصرع "مانده در بند به حجم صفر خط زمان" را به فرصتی دیگر واگذار کنم.

در این شعر ، گوینده خطاب به "دوستی" صحبت می کند که چندان از زندگی لذت نمیبرد. این امر از غم چهل سالگی کودکی  و نگاه سردش به جاسیگاری -همدم گذشته و شاید کنونی اش- هویداست.

 اگرچه نگاهش در تماشای بهار به تکاپو می افتد، ولی از آن فراتر نمی رود. سوزاندن پوستش در تابستان داغ هم می تواند ناشی از بی تفاوتی او نسبت به خود باشد.

 گوینده این پیام را می گیرد و می گوید "من ترا می شنوم." سپس سعی  می کند، خاطرات کودکی را برایش بازگو کند و با گفتن اینکه در این خاطرات صدای او را می شنود، او را از دلتنگی برهاند.

لیکن گوینده نیز در سنین پختگی، عاقلتر از آنست که شادابی بیخبران را داشته باشد. خود نیز اندوهگین است.

 کوری ببین عصا کش کوری دگر شود.

 زندگیش را لحظه ای گذرا (گر چه سیال) در محور بینهایت زمان می بیند. زمان که خطی بیش نیست. خطی که اگرچه بی انتهاست ، ولی به اعتبار خط بودن حجمش صفر است. وقتیکه سراسر زندگی گوینده نقطه ای از این خط بیش نیست، به دوستش چه می تواند گفت؟

خستگی از گفتار گوینده هم پیداست. در این اندوه فلسفی خاطرات هم خسته اند و گوینده آن ها را در لکنت می بیند.

در این میان جایی برای ضیافت نیست. "گوش دل" و "دیدهء جان" یتیمانی هستند سرگردان. بیخبر از اینکه از کجا آمده اند و آمدنشان بهر چه بود. سوته دلانی هستند که از سوته دلی گرد هم آمده اند و هم صحبتی آنها محیط نوانخانه را به ذهن متبادر می کند.

مگر خاطرات در نوانخانه به لکنت نمی افتند؟


مسعود

مرداد ١٣٩١