۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

پیام ورزی "تصادفی" با دوستان



فرصتی دست داد تا در تعطیلات سال نوی میلادی از سرمای اینجا فرار کنیم و برویم به قشلاق در آتلانتا. بعد از یکی دوروز لذت بردن از هوای معتدل، یک روز صبح تا عصر بارون داشتیم. بارون که بند اومد زدیم بیرون که وقت رو بیش از این تلف نکنیم. بعد کمی گشت زدن و خوردن شام در حال برگشت بودیم که چشمتون روز بد نبینه، روی رمپ یک اتوبان به اتوبان دیگه سر خوردیم و با دماغ زدیم تو دیوار سیمانی کنار رمپ. دماغ ماشین خرد شد و فکش از جا در رفت و خون سبز از دهنش زد بیرون. اعلیحضرت بنده وعلیا حضرت بانو که جلو نشسته بودیم ، سر و دماغ و گل و گردن و سک و سینه و دک و دنده و پر و پا را له و لورده کردیم ولی به یمن کیسه های هوای ترکیده و کمربند ایمنی از خورد و خمیر شدنمان جلوگیری شد. بچه ها هم که عقب نشسته بودند کم و بیش همین وضعیت را داشتند به استثنای کیسهء هوایی. 

دو نفر با آمبولانس راهی بیمارستان شدند و ماشین هم با آمبولانس مخصوص خودش راهی "اوراقستان" شد. خوشبختانه عکس برداری در بیمارستان شکستگی مکستگی نشان نداد و پس از چند ساعت سوته دلان گرد هم آمدیم. بعد از سه چهار روز که حالمان کمی جا آمد و دوباره روی دندهء طنز افتادیم، فیس بوک را باز کردیم و در آن نوشتیم: 

توی تورونتو یخ و یخبندون برای سر خوردن کم بود! هزار و ششصد کیلومتر کوبیدیم اومدیم آتلانتا تا با یه نرمه بارون سر بخوریم هم ماشین رو داغون کنیم هم خودمون رو!!! 

دیری نپایید که برخی از دوستان که فریب ظاهر طنز را نخوردند اظهار لطف کرده و از حال ما جویا شدند. بنده هم با پیام های متقابل از ایشان تشکر کردم. ضمنا" پیام دادم که:

" مطلب بالا رو نوشتم تا از یه حادثهء ناگوار جنبهء خنده دارش رو دیده باشم."

از همهء دوستانی که اظهار لطف کرده بودند هم تشکر کردم و برای آنان و خانواده هایشان در سال نوی میلادی سلامتی آرزو کردم.

در این میان دکتر ابو، طنز ما را به زبان طنز پاسخ داد که:

"مهندس جان ، عوضش به سلامتی سال نو سر بخوری."

در پاسخ پیام دادم که:

"ابو الفضل جان در سرازیری زندگی سر خوردن امری کاملا محتمل است. و متاسفانه به سر خوردن فیزیکی ختم نمی شود. سر خوردن بیولوژیک قطعی است. سر خوردن های اقتصادی، اجتماعی،  سیاسی و ایدئولوژیک هم به وفور یافت می شود."

دکتر ابو پیام داد که: 

"مسعود جان مرسی برای پاسخ. البته منظورم (اینم از ویژگی های خط فارسی است) سر خوردن بود که در آلمان برای تبریک سال نو می گویند و تو با آن احاطه ات بر فارسی واقعیتی از «سر خوردگی» نسل ما را گفتی که به گمانم پدیده ای تاریخی در ایران بوده و به«جان شیفته» ایرانی بر می گردد که اندیشه ای پر از احساس است و با تعریف غربی اندیشه زیاد هم خردمندانه نیست. خب باید بمیریم دیگه این که سر خوردن نیست، روندی است ذاتی زندگی و چه خوب. حالا برگردیم به تصادف تو، خوشحالم که اون تصادف «سر خوردن بیولوژیک» را جلو نیانداخت :-) و تندرست هستی. ارادت" 

ما که از آن "احاطه ات بر فارسی" بفهمی نفهمی خوشمان آمده بود، پیام دادیم که: 

سرخورده از زمانه و سرخوده برزمین 
این شوخ بین که خنده به تقدیر می کند 

دکتر ابو پیام داد که: 

"شاید اگر حمل بر خودستایی نشود، دانستن بیشتر یاری دهد تا از غم «تقدیر» رها شویم. مسعود جان «نیچه» پاسخگوی این غم است. فلسفه او چشمان را به این "تقدیر" بیشتر باز می کند. ارادت" 

ما هم که جلوی طنزمان را نتوانستیم بگیریم گفتیم: 

"نیچه اگه همش هیچه ولی یه چیزش چیزه! اونم اینه که میگه "چیزی که نمیکشه، قویت میکنه". به قول عباس شاهرخ (lo que no mata engorda) این برای راضی کردن بچه برای خوردن غذایی که دوست نداره کاربرد داره." 

(توی پرانتز اضافه کنم که البته این همون گفتهء نیچه هست به زبان اسپانیایی. گفتم به قول عباس چون می خواستم یادی از "رابطهء ویژهء" عباس با زبان اسپانیایی -که با هر دو مون در میان گذاشته- کرده باشم.)

دکتر ابو پیام داد که: 

"زدی به هدف اما یه کم اگاه شدن به این ناتوانی کمک می کنه آرامش بیابیم، من این چور میفکرم. و ارادت دارم"

پیام دادم که: 

این مکالمه با دکتر" ابو" هم ما را سر کار گذاشت تا دست به کار شویم و چند بیت به بیت بالا اضافه کنیم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید: 

 سرخورده از زمانه و سرخورده برزمین 
این شوخ بین که خنده  به تقدیر می کند 

دلو بضاعتش    شده  همزاد    آبکش 
حالی خوشست وطعنهء کفگیرمی کند 

 گفتا "ابو" که "نیچه" به داد تو میرسد 
چون ناله ات  حواله به   تقدیر می کند 

 گفتم که "آنچه نا کشدت، سازدت قوی" 
اعجاز ها به   کودک   دلگیر  می کند 

 پیام داد که: 

"خرد است حواله ای که او می کند دست همه پیامبران تک خدایی را رو می کند از زردشتت تا مسیح پیامبر همه را لخت و عور می کند تا ببینیم واگنر رمانتیک مثل شوپنهاور "تیک" می کند" 

و ادامه داد:

"مسعود جان یه پرسش فنی، چه جوری مثل تو شعر رو می شه ردیف کرد با ارادت" 

ما که فکر کردیم دکتر ابو ما را آدمی حساب کرده و از شعر می پرسد، بادی به غبغب انداختیم وبا عاریه گرفتن "گره خوردگی اندیشه و خیال"  در تعریف دکتر اسماعیل خویی از هنر پیام دادیم که: 

"نگارگر ، اندیشه و خیال را با رقص قلم بر بوم نقاشی گره میزند. شاعر به شیوه ای دیگر "گره خوردگی اندیشه و خیال" را در قالب واژه های موجز متجلی می سازد. کمی سرت را از روی بوم نقاشی بلند کن و شعر های شعرای بزرگ (همردیف من را) بخوان، بعد می بینی که شعر خود بخود می آید." 

دکتر ابو با پیامش آب سردی روی سر ما خالی کرد که: 

مهندس جان من نه مدعیم و نه توانش شاعری دارم، که به اشعار شاعران همردیف تو بنگرم و بیاموزم، پرسش من نه در فن شعر(معر) که در فن دستگاه «کی بورد» بود. چون هر گاه می خواستم ردیف پشت سر هم بزنم می پرید و پیام «معر من» فرستاده می شد و در یک ردیف(شعری نه، بلکه شکلی :-) ه گمانم باید یه راهی باشه تا همه مطلب نوشته شده را یکباره فرستاد. 

درست مثل الان که می خواستم سر خط برم و دکمه را فشار دادم و پرید و پیام فرستاده شد 

در حالیکه(ای بابا بازم پرید) می خواهم یاد بگیرم که اگر دکمه (به آلمانی می دانم) ورودی را بزنم پیام نپرد. شاعر قرون و اعصار و دوران من کی و شعر کفتن کجا؟ تازه معر هم بگم خیلیه. ارادت 

ما که زیر آب سرد خیس شده بودیم پیام دادیم که: 

ابو جان ما رو از عرش هنر کشوندی به فرش اپراتوری کامپیوتر. عزیز جان اینکه کاری نداره ،همهء کارا با تقلب درست می شه. یه جای دیگه تایپ کن و کپی کن توی فیس بوک. 

پیام داد که:

"مهندس، اینم یه «عرش» بود دیگه عرش فن که من فرش کردم دیگه.خیالیدم بدون کپی مستقیم میشه. ارادت، اما بی خیال هم مهندسی واسه من هم «...ترین» (جاش رو خودت پر کن مثلا بزرک، عظیم، بی همتا، بی رقیب، آخه ایرونیها همیشه "ترین" اند دیگه) شاعر همه قرون و سده ها و اعصار و دوران هستی و خیلی هم دلم می خواد به جای این که با ماشین بری و "سر" بخوری سوار هواپیما بشی بیای اینجا با هم "سر" بخوریم بازم ارادت 

ما ماندیم با سرا پای خیس که چه بگیم که اوضاع از این خرابتر نشه!

  مسعود - ژانویهء ۲۰۱۲

 

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

فخر زمان


فخر زمان



مام من و کنام من ، مظهر زن  فخر زمان 
نور شب ظلام من ، مادر من   فخر زمان

شاخه به شاخه آورد، سایهء خویش گسترد
تا که  تذرو پرورد ، سرو چمن فخر زمان

ز عقده های کار من ، گذشته های زار من
ز بخت کجمدار من ، برده محن فخر زمان

کنون که  شادمان  شدم ، همدم  مکیان  شدم
ز جمله بیغمان شدم، گشته چو من فخرزمان

ای دم تو مسیح گون، ای به رهم تو رهنمون 
مهر تو بحر نیلگون ، ز آب عدن فخر زمان

بس که نمازخوانده ای ، حاجت خود ستانده ای
خلد برین  نشانده ای ،  پارهء  تن  فخر زمان

نزهت توست مینوی، شمس تراست پرتوی
شدیم از تو ماهوی ، مسیح و من فخر زمان

شعر ترم  به انجمن ، دمیده روح  بر بدن
فخر زمانه شعرمن، لطف سخن فخر زمان




مسعود - ۱۳۶۹