۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

I Wonder Why



I wonder why

I wonder why, I wonder why
I wonder, where's the vast blue sky
I wonder, where's the valued peace
When everyday soldiers die

 
I wonder when, I wonder who
I wonder who could make it true
I wonder when it all began
All of these wars we humans do

 
I wonder how, I wonder where
I wonder how these wars we bear
I wonder how we let them loose
Upon the land we'll always share

 
I wonder what, I wonder how
I wonder what's making us bow
I wonder what's holding us back
How can we such evil allow

 
I wonder why, I wonder why
I wonder why we've gone awry
I wonder if there is still hope
Or if we should bid peace goodbye

 
Alborz Kashani
2005

زندگی چیست؟



 

زندگی  چیست ؟ بازی  تقدیر

با   عزیز  تو  و  قلندر   ما


 

عکس او شورزندگی است ولیک

بود   کوتاه   عمر  تندر  ما 


 

گوئیا  این  ز زندگی  سرشار

خاطرات  تو  در   برابر  ما


 

زیر کوهی ز انده ایم و به کار

ابر و  باد  و مه  سبکسر  ما


 

چرخ  گردون  ز  پا  نمی افتد

همچو دیروز و روز دیگر ما


 

مرگ تلخ، این یقین دیرین سال 

هر چه  آمد  نگشت  باور  ما


 

این  شتر  آشناست  ،  نقل  کنند

خوش نشسته است پشت هردرما


 

صحبت دوست را غنیمت دان 

نیک  گفتاری است  باور  ما


 

عشق می ماند و صدای خوشش 

از ازل ، این  نوشته  بر سر ما


 

دسامبر ۲۰۰۹

برای دوستی که جوانش را ناباورانه از دست داد

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

خاطرات فرنگ - کسبهء نوین




 

اولین چیزی که در فرنگ به چشم می خورد فقدان کسبه به مفهومی که در مملکت خودمان می شناسیم و حضور ملموس فروشگاه های بزرگ زنجیره ای است در تمام مناطق شهری و روستایی. فروشگاه های بزرگی که به خرده فروشی به مصرف کننده مشغولند لیکن اجناس خود را نه از عمده فروش بلکه مستقیما" از تولید کننده تامین می کنند.گاهی تمام محصول یک تولید کننده را یکجا می خرند و آنرا با استفاده از سیستم انبار داری و حمل و نقل اختصاصی، به شعبات بی شمار خود در اقصی نقاط کشور و حتی سایر کشور ها می رسانند.از آنجا که این فروشگاه ها به صورت یک مکعب مستطیل بسیار بزرگ ساخته می شوند، به آنها جعبهء بزرگ یا "بیگ باکس" هم می گویند. این فروشگاه ها به قول معروف از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در خود جای داده اند. برخی از آنها علاوه بر فروش انواع کالاها، خدماتی نظیر خشک شویی، عکاسی، نسخه پیچی در داروخانه، اصلاح سر، تعمیر اتومبیل، و غیره را هم ارائه می دهند. به این ترتیب نابودی کسبهء خرده پا را بوضوح می توان دید.


 

یکی دو هفته پس از آمدن ما به فرنگ، فستیوال تابستانهء ایرانیان در میدان اصلی شمال شهر (نورت یورک) برگزار میشد. فرصتی بود تا ببینیم در دنیای مهاجرت چه می گذرد. اولین چیزی که در میدان جلب توجه میکرد، آگهی های تبلیغاتی هموطنانی بود که به عنوان مشاور معاملات املاک بر در و دیوار خود نمایی می کرد. هر یک پوستر خود را با عکس بزرگی از خود با لبخندی بر لب مزین کرده و شعاری هم برای خود انتخاب کرده بود. 

"کلید خانهء شما در دست من است."

" سراغ خانهء رویایی خود را از من بگیرید."


 

آگهی های دیگری هم بود از مشاورین وام مسکن با عکس هایی مزین به لبخند و شعارهایی از قبیل:

"بهترین نرخ وام مسکن"

"اگر بانک میگوید نه، ما می گوییم آری."


 

جالب اینجاست که همهء آنها بدون استثناء در کنار عکس خود آرم یک شرکت بزرگ (که به آن وابستگی داشتند) را هم زده بودند. در واقع در عین حال که برای خود تبلیغ می کردند، برای شرکت مربوطه نیز تبلیغ می کردند. آدم در این فکر که جل الخالق! شرکت باید برای کارمند تبلیغ کند یا کارمند برای شرکت؟

پس از کنکاش معلوم شد که آنان نه کارمند حقوق بگیر بلکه کسبهء نوع جدیدی هستند که با تبلیغ برای خود و شرکت مربوطه، مشتری جلب کرده و با هر معامله در صدی به عنوان کمیسیون دریافت می کنند. البته این لب مطلب به صورت ساده است لیکن روابط و قضایا پیچیدگی های زیادی دارد که از شرکت به شرکت و صنف به صنف می تواند متفاوت باشد. 


 

در هر حال اگرچه کسبه به مفهوم سنتی آن تقریبا" بر افتاده لیکن به صور جدیدی ظهور کرده و جای آنها را گرفته است.


 

جالب آنکه روحیهء کاسبکاری در تمام سطوح جامعه تبلیغ می شود به طوریکه حتی کارمندان تمام وقت بخش عمومی و بخش خصوصی را هم در بر گرفته است. چگونگی آموزش این روحیه به متقاضیان کار را در فرصتی دیگر خواهم آورد.


 

شهریور ۱۳۹۰ 


 


 

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

فراق


نگر که یار چه سان آشیانه ویران کرد

ببین که مردم چشمم چگونه گریان کرد


 

درشتی از سخن ما چو دید راهی شد

چو ماه چهره به ابر فراق پنهان کرد


 

 به خاطرات  مکدر  نهال  مهر  برید

تنم چوپیچک بی شاخه سست بنیان کرد


 

بنالم از سر شب تا به صبح از تقدیر

چرا که ساده دلم را اسیر خوبان کرد


 

جفای  لیلی دوران  چه سان کنم انکار

که فاش قصهءمجنون بهرخیابان کرد


 

مرا جزیرهء آرام بود صحبت دوست

رمید و بحر محیطم اسیر طوفان کرد


 

شود  همان کند  آیا به غمزه  بحر غمم 

به نیل آنچه به یک دم کلیم عمران کرد


 

شهریور ۱۳۹۰