۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

خاطرات امروز


 

یکی از دوستان که بعد از حدود سی سال بی خبری مرا از طریق اینترنت
پیدا کرد برایم چنین نوشت:


 

درودی و سرودی بسیار.

 خرسندم که سرانجام تو را در جایی از این جهان،دست ِ کم از راه ِ فیس بوک و رایانه پیام، پیدا کرده ام. بد نیست بدانی که همراه ِ زندگی ام،نسرین، تو را می شناسد. من ناگزیرم سلام ِ او را هم برسانم! به امید ِ روزهای ِ خوشتر و شادتر. با مهر و دوستی. 

فرهاد


 

من هم که رفتم توی همان حال و هوای سی سال پیش ، فراموش کردم که به مناسبت سن و سال باید کمی سنگین رنگین تر خوش و بش کنم و در جوابش نوشتم:


 

نسرین تو گر همی شناسد مارا،
من نیز همی شناسم او را جانا،
خواهی تو دلیل ادعایم ؟ بشنو،
"نونی" به سرش نهاده "نونی" بر پا.
ضمنا اگر گفت من با کسی حساب شوخی ندارم ، یک جوری به من برسان تا با یک شعر جدی ، ماست مالی کنم.


 

تاکنون عکس العمل شریک مربوطه به من ابلاغ نشده. اگر مدتی از من خبری نشد، بدانید یا با لنگه کفشی (پاشنه بلند ) تصادف نموده ، و یا از ترس تصادف با آن زندگی زیرزمینی اختیار کرده ام.

  ۲۵ جولای ۲۰۱۱


 

۵ نظر:

farhad گفت...

درودی و سرودی




نوشته ی ِ کوتاه و شیرینکاری ِ زیبایت را، با نوشته ی ِ زیرین پاسخ می گویم. با این امید که نسرین در این میانه پیوندهای ِ دوستانه ی ِ ما را بهم نزند




نسرین که دو "نون" بر سر و پا دارد

سد غنچه و گل بر سر و پاها دارد

یک دسته گل است و روی ِ زیبا دارد

شیدای ِ من است و از تو پروا دارد

زنهار که سرّ و پای ِ او را فشری!
پرشور و سر است و پای ِ پویا دارد



با بهترین آرزوها برای ِ تو


فرهاد

M. Ashna گفت...

سلام مجدد


امیدوارم نسرین از اینکه واسطهء سلام علیک من و فرهاد واقع شده ناراحت نشده باشد. با خود می گفتم او احتمالا مرا از گذشته های دور می شناسد. شاید هم با شخصیت واقعی من -همین که می بینید- آشنا نباشد و با دیدن این وضع فکر کند که این آن مسعودی نیست که من می شناختم. در نتیجه مستقیم می روم طرف فرهاد و می گویم:

ای دوست که نام تازه ات فرهاد است
این جبر و خیار ما چه بی بنیاد است
سی سال گذشت و ماه رویت ندمید
دادم به فلک رسید کین بیداد است

از طرف دیگر وقتی یقهء فرهاد را چسبیدم دیگر به این سادگی ها ول نمیکنم و می گویم:

فرهاد فسانه گر به سیر و سفر است
بنیاد دوگانه بازی خیر و شر است
بیداد زمانه گفت از روز الست
فریاد شبانه بین به کاهم شرر است

farhad گفت...

مسعود جان
نمی دانستم که چنین در سخنوری و طنزپروری آزموده و زبردستی.جهان به کام و روزگار با شادی و تندرستی همراه باشد.

من مرد ِ خردمندی ِ خودبنیادم
از جبر و خیار و هر چه هست آزادم
من همخرد ِ دلبری ِ شیرینم
من هستی ِ خویشکار ِ سد فرهادم

این راه که می روم پر از بیداری ست
هر پرسش ِ من تازگی و هشیاری ست
سخت است و به کام ِ هیچکس هستی نیست
پرسایی ِ من نشان ِ ناچاری نیست

با مهر و دوستی
برلین/۹ مرداد ِ ۱۳۹۰

M. Ashna گفت...

این بداهه نویسی هم کار دست منتقدان هنری داده است. ظاهرا" رباعیات ما منتشر شده و نشده منتقدین را به اظهار نظر های مختلفی واداشته است. مهمترین بحثی که در این محافل گل کرده قضیهء سیر و سفر فرهاد فسانه است.
عده ای معتقدند که شاعر دست به خود سانسوری زده و به جای کوه و کمر (که با فرهاد فسانه بیشتر جور در می آید) سیر و سفر را انتخاب کرده چرا که "کمر" ممکن است بد آموزی هایی را همراه داشته باشد.
متقابلا" تعدادی از منتقدین هنری احتجاج می کنند که از شاعر توانایی مثل ما بعید است که به خود سانسوری دست بزند. ایشان معتقدند که شاعر خواسته از صنعت ایهام که از صنایع بدیع شعری استفاده کند بدین معنی که اگر چه به فرهاد فسانه اشاره کرده ولی مراد او فرهاد زمانه بوده و منظور از سیر و سفر قضیهء مهاجرت و دوری از وطن است.
لیکن ما امروز طی یک یادداشت کوتاه آب پاکی را روی دست همهء منتقدان ریختیم و گفتیم: این چه دکانی است که برای خودتان درست کرده اید؟ آقاجان، مگر ما نمی توانیم اشتباه کنیم؟ می خواستیم بگوییم "کوه و کمر" گفتم "سیر و سفر." لطفا" سرو صدا را کم کنید و شعر را اینگونه بخوانید:
فرهاد فسانه گر به کوه و کمر است
بنیاد دوگانه بازی خیر و شر است
بیداد زمانه گفت از روز الست
فریاد شبانه بین به کاهم شرار است

M. Ashna گفت...

سرمایهء ما همین اساتیدی هستند که هر از گاهی بنده نوازی کرده چند خطی می فرستند. استاد محمد ابن قارون هم از این قاعده مستثنی نیست، هر چند در جمله ای کوتاه بنویسد:
"تو و فرهادت خوش باشین و خرم."