۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

غزل (۵)


 

 آن  پریچهر کمان  آبروی  مه  پیکر  رام،

چشم  پر غمزهء  خندان لب  باریک  اندام


 

جام  در دست   خرامان  به  سراغم  آمد

گفت  بر   پیر  خراباتی   ما   باد   سلام


 

ساغری باده  به من داد و به نجوایم  گفت

جمله می نوش  که  این  است  دوای  آلام


 

گفتمش عکس رخت چونکه دراین جام افتاد 

جرعه ای نوشم  از آن  تا شود  ایام  به کام


 

چشم  شهلای  تو  بر دختر  رز  می بینم

چونکه آغاز ره اینست چه باک از فرجام


 

آهوی  عشق  که  از هر بت  صیاد  رمید

از  کمند  سر  زلف  تو  بیفتاد  به  دام


 

چه شود  آن  لب  لعلت  نگرم لختی چند

هم به گیسوی  سیاه  تو زنم  چنگ  مدام


 

گفت دل هیچ مرنجان و براو خرده مگیر

کار دل خواسته در مذهب ما نیست حرام


 

هرچه خواهی کن و از عاقبت اندیشه مکن

رند را در همه  احوال  چنین  است  مرام

  
مسعود
 

۶ نظر:

Unknown گفت...

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده ام که چوجان در برارمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لاله رخ به خون جگر می نگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر می شمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می روی به خدا می سپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که ناله ای کنم و بر سر آرمت

ناشناس گفت...

عالی بود مسعود جان.
سیامک

ناشناس گفت...

مسود جان تو واسه من "مسعود" عربی نیستی بلکه "سوده" زمان و تاریخی هستی که مشترک است.
من در صفحه "بلوگ"تو شعرت را خواندم و در بخش نظرات هم نوشتم که فرستاده نشد و حالا دو باره می نویسم.
این کار را چند بار در "بلوگ" تو انجام دادم و کار یه ایراد داره که من ناوارد هستم.
برگردیم به "نظرات" به
ه گمانم نو با صدای حافظ پیامی "خیامی" سروده ای و برام جالب است که چقدر ما ایرانیان با شعر عجین هستیم.
البته من در کتابم با این پدیده و کارکرد شعر در اندیشه و هویت ایرانی کار کرده ام.
کتاب در پیوست است
ارادت ابو

M. Ashna گفت...

ابوالفضل جان لطف داری.
نمیدانم چرا نظراتت نمی رسد. روش آن پیچیده نیست. صرفا نظرت را در قسمت مربوطه بنویس یا کپی کن و روی ارسال نظر کلیک کن. در این صورت نظرت -البته با تاخیر- نشان داده خواهد شد.
از ارسال کتاب ممنونم. می دانم زحمات زیادی برای آن کشیده ای. امیدوارم خواندن آن را تمام کنم و بزودی در بارهء آن صحبت کنیم.
به امید دیدار.

M. Ashna گفت...

شادم که ترا قبول افتاد
ای سرو هماره سبز آزاد

M. Ashna گفت...

شهر یارا تو مکن ناله دگر در بستر
نسترن گر چه بسی دیر، ولی شاد آمد