۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

قصهء دیرینه




                               قصهء دیرینه

 گرد آمدیم 

           - قصهء دیرینه باز گوی

ایثار، حبس،

             - عشق، زخم،

                            - ضجه، ترانه.

آن دوستان بی غش همراه، 

یاران آن ستارهء  گلگون. 

آن دشمنان فاسد گمراه، 

آن ناکسان گاه شبیخون.

یاد رفیق و آن پر پرواز،

در قلعه، ظلم ساقی سرباز.

سلول تنگ، از همه سو بسته، روز شب،

بی نور، زخم دیده و هذیان به لب ز تب.

آن دل به بوی دنبه بهم خوردن خراب،

حیرت زده ز جیرهء آن روز،

نان خمیر و دنبهء در آب.

آن خط خط خراش به دیوار،

تاریخ بندیان.

آن آرزوی گشته به دیوار تیره حک،

آن جملهء سه واژه 

               - که امید می دهد،

تشویش می برد:

"این نیز بگذرد."


 مسعود
تیر ماه ۱۳۸۹

  

خاطرات دانشجویی (۱)

جوانان قدیم حتمابه خاطر دارند در زمان کودکی و نو جوانی وقتی به سینما می رفتیم نه تنها دو ساعتی تفریح می کردیم بلکه تا یکی دو هفته هم با خاطرات آن کیفور بودیم. یکی می گفت آنجایش را دیدی که آرتیسته با مشت زد ... دیگری میگفت کچله را دیدی تخم مرغ روی کله اش ....

اکنون که سن و سالی از ما گذشته وقتی دوستان قدیم را می بینیم همان وضیعیت را داریم با این تفاوت که یاد فیلم زندگی خودمان می افتیم. یکی می گوید یادت هست سر کلاس ریاضی .... و دیگری میگوید یادت می آید در تظاهرات ....

شاید یکی از دلایل مرور خاطرات گذشته ‎، این باشد که انسان گذشت عمر را فراموش می کند و خود را در همان حال و هوای جوانی می بیند.

چندی پیش فر صتی دست داد تا با یکی از جوانان قدیم پس از سال ها جدایی دیداری داشته باشم. صحبت از زمان دانشجویی شد و بگیر و ببند و قضایای قزل قلعه و استوار ساقی که در حیطهء "کار" خود خدا را بنده نبود. حتی تیمسار ارتش هم به او سلام نظامی می داد.

شعر قصهء دیرینه یادگار این دیدار است.