۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

به یاد دوست (شعری از دکتر محمد باقری)

شبی به یاد من ای دوست ساعتی بگشای

کتاب گمشدۀ خاطرات دیرین را

کنار آتش دل با همان سبکبالی

بخوان دوباره همان نغمه های شیرین را


 

ببین دوبار شبی پر ستاره و سرد است

ز دوردست نسیمی لطیف می آید

به زیر آتش رقصنده هیزمی بگذار

کزین سماع دلاویز خود نیاساید


 

از آن کناره شهابی گذشت می بینی؟

دوباره سرو جوانی به روی خاک افتاد

به ناگه آن همه شور و ترانه شد خاموش

خبر به مادر بیتاب او که خواهد داد؟


 

سپیده سر زده برخیز نوبت چای است

در آب چشمۀ روشن بشوی چهرۀ خویش

هنوز خفته در آن دره ها مه سحری

به سوی قله سبکبار و عاشقاته به پیش


 

نظر کنید بر این تازه رسته لالۀ کوه

کنار جادۀ پا خورده ای که می یویید

به این امید که روزی نگاه رهگذری

به رویش اوفتد از لای سنگها رویید


 

چه سنگ گرد قشنگی نگاه کن کورس

بگیر از من و در کوله پشتیت بگذار

اگر زمانه زمانی جدا کند ما را

بدین بهانه شبی گیله مرد را یاد آر


 


 


 

هیچ نظری موجود نیست: